فیلسوف گریان ( هراکلیتوس )

هراکلیتوس، هراکلیت یا هرقلیط ‎ (۴۸۰-۵۴۰ق. م) از فیلسوفان دورهٔ پیش از سقراط  است.

یونانیان باستان به او لقب فیلسوف گریان داده بودند.

 

هراکلیتوس در شهر افسوس، در سواحل ایونیه، در خانواده‌ای اشرافی چشم به جهان گشود.

پدرش، بلوزون ، از نوادگان آندروکلس و کودروس حکٌام آتن بود؛ و هراکلیتوس به عنوان فرزند

ارشد خانواده، قانوناً باید شخص اول شهر می‌شد، اما وقتی نوبت به او رسید ترجیح داد که به

سود برادرش کناره‌گیری کند. پس از این کناره‌گیری، با گروهی پسر بچه به معبد آرتمیس رفت که

تاس‌بازی کند و در پاسخ سرزنش‌های اهالی شهر، گفت:«چرا تعجب می‌کنید بی‌شعورها ! بهتر

نیست که آدم با بچه‌ها تاس‌بازی کند ولی در حکومت این شهر شرکت نداشته باشد؟» هر چند

خودخواهی او سبب شد که به ارزش‌های خویش توجه کند، اما هرگز به هوس قدرت نیفتاد. در

پاسخ به اینکه چرا از مناصب سیاسی که به او پیشنهاد می‌شد چشم می‌پوشید؛ می‌گفت که

«روانش از جاه طلبی‌های ناشایست و سیری‌ناپذیر که حسادت‌ها را برمی‌انگیزد، گریزان است»

هراکلیتوس به خود می‌بالید که هرگز استادی نداشته‌است. هرگاه احساس می‌کرد که نیاز به

مشورت دارد می‌گفت: «یک لحظه صبر کنید تا بروم از خودم بپرسماز همشهریانش بیزاری

تقریبا بیمارگونه‌ای داشت.  از او دربارهٔ عموم مردم نقل شده که:

«کم مایگان بی‌شمارند، آنها که ارزشی دارند، اندک.»

«بیشتر مردم، همچون گله حیوانات، جز سیر کردن شکم اندیشه‌ای ندارند

«انسانها فهم و تمیزی از خود نشان نمی‌دهند، خواه پیش از آنکه چیزی به

آنها آموخته شود خواه پس از آن، گر چه بیدارند اما توجه به آنچه می‌کنند،

ندارند همان‌گونه که آنچه را در خواب می‌کنند، از یاد می‌برند.»

 

حتی از متفکران پیشین نیز با تحقیر سخن می‌گفت:

«هومر را باید از میان صفحات کتاب بیرون کشید و تازیانه زد!»

«دانش‌اندوزی، هوش و شعور نمی‌آورد. اگر جز این بود؛ هزیود، فیثاغورس، کسنوفانس و

هکاتئوس هم باهوش می‌شدند!»

 

برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفه خود می‌نویسد که هراکلیتوس تنها از یک فرد به نام

تئوتاموس (یا از بیاس پسر تئوتاموس) به نیکی یاد کرده، و چون در پی دلیل این تحسین بگردیم،

می‌بینیم که او گفته‌است:«بیش تر مردم بدند!.» انتقادات تندی نیز به خدایان المپ و آیین‌های

دینی مربوط به آن‌ها بیان می‌کرد، که اگر ساکن آتن بود یقینا به مرگ محکوم می‌شد.

«جهان توسط هیچ یک از این خدایان ساخته نشده‌است.»

«دعا برای این مجسمه‌ها خواندن، مثل آن است که به جای صحبت با اهل خانه، با خود خانه حرف بزد.»

«با لکه‌دار کردن خود به خونی که می‌ریزند[قربانی کردن حیوانات] خود را از خونهایی که

ریخته‌اند[قتل انسان‌ها] تطهیر می‌کنند چنان که به گل و لای آلوده باشند و بخواهند با گل و لای خود را پاک کنند.»

هراکلیتوس اهمیتی نمی‌داد که سخنش را می‌فهمند یا نه.به شیوه‌ای

پرابهام و کنایی می‌نوشت.

او در اواخر عمر شهر را ترک کرد و در انزوا ادامهٔ حیات داد. به سبب این اخلاق

 تند و شیوهٔ دشوار بیان مطلب، در یونان باستان مشهور به فیلسوف گریان و تاریک‌اندیش شد.

 

مابعدالطبیعه

تغییر و تحول دائمی

هیچ چیز ثابت نیست. همه چیز در حرکت است. به گفتهٔ هراکلیتوس:

«نمی‌توان در یک رودخانه دو بار پا گذاشت، چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور می‌کنیم،

دیگر نه آن رودخانه رودخانه قبلی است و نه تو آن آدم قبلی.»

درنظر او، آنچه یگانه و پایدار می‌نماید، در واقع یگانگی زودگذر اضداد و یگانگی پیش از بازگسستن

است.

بر این اساس در دیدگاه هراکلیتوس، اصل با «شدن» است؛ و «بودن» وهم و گمان ذهن است. او

«شدن» را ذات هستی می‌داند:

«همه چیز در جریان است.»

اما این اجرام مادی که بی‌وقفه در تغییر هستند، از آتش ساخته شده‌اند. به نظر هراکلیتوس،

آتش مادهٔ اصلی سازندهٔ جهان است؛ دربارهٔ نقش آتش در مابعدالطبیعهٔ هراکلیتوس، دو تعبیر

ممکن است. در تعبیر نخست، او قائل به آرخه بودن آتش شناسانده می‌شود.در تعبیر دوم آتش

پیروز کشمکش عناصر اربعه نیست؛ بلکه آن عنصری است که خود را در اجرام دستخوش تغییر،

بروز می‌دهد. در حالی که نوعی استمرار و ثبات در ذات یا خواص اشیای مادی وجود دارد، مایهٔ

مادی جهان دستخوش تغییر و تحول دائمی است. هراکلیتوس می‌گفت:

«این جهان نه آفریدهٔ هیچ یک از خدایان است و نه آفریدهٔ هیچ انسان، بلکه آتش جاویدانی است

که به نسبت‌هایی همواره فروزان بوده و هست و خواهد بود و به نسبت‌هایی خاموش.

چند سخن از او

بیماری، تندرستی را خوشایند و لذت‌بخش می‌کند؛ گرسنگی سیری را؛ و خستگی آسودن را .

........................................................................

برای خدا همه چیز زیبا و نیک و عدل است؛ اما آدمیان یکی را ناعادلانه و یکی را عادلانه تصور کرده‌اند.

........................................................................

نباید مطالب غلطی که از گذشته در ذهن ما برنامه ریزی شده اند حال و آینده ما را تباه کنند .

                                                                           

                                                                                        

آرزوهای هر فرد موجب شکل گرفتن و بقای افکار او میشود .

........................................................................

۱) . هراکلیتوس 

۲) .   سقراط

۳) .  افلاطون

۴) .  ارسطو

۵) . ابن سینا                 

۶) .   فارابی                       

۷) .برتراند راسل

۸) . گوته

۹) .فیثاغورس

۱۰) .رنه دکارت

۱۱) .نیچه

۱۲) . ولتر

۱۳) . سارتر

۱۴) . هانری برگسون

۱۵) . هایدگر

۱۶) . شوپنهاوئر

۱۷) . کانت

۱۸) . بیکن

۱۹) .تاگور

۲۰) .امام محمد غزالی

 

 

 

 

عکس های قدیم فسا

 


 


 

 

 

 

خوشحال میشم نظرتون رو درباره این عکسا بدونم .

ارسطو ( واضع منطق )

ارسطو (شاگرد افلاطون)

ارسطو از فیلسوفان یونان باستان بود. او که یکی از مهم‌ترین فیلسوفان غربی به حساب می‌آید

شاگرد افلاطون و آموزگار اسکندر مقدونی بود. تالیفات او در زمینه‌ها و رشته‌های گوناکون

منجمله فیزیک، متافیزیک، شعر، زیست شناسی، منطق، علم بیان، سیاست، دولت و اخلاق

بوده‌اند. ارسطو بهمراه سقراط و افلاطون  از تأثیر گذارترین فیلسوفان یونان باستان بوده‌است

زندگی

ارسطو در سال ۳۸۴ (قبل از میلاد) در خانواده‌ای ثروت‌مند از اهالی استاگیرا، شهری در شمال

یونان، به دنیا آمد. در ۱۷ سالگی به فرهنگستانی به نام آکادمی افلاطون در آتن فرستاده شد و

۲۰ سال در آن‌جا درس خواند و تدریس کرد.

فلسفه

ارسطو را می‌توان از نخستین فیلسوفان تحلیلی دانست... وی همچنین واضع منطق نیز هست.

او با در نظر گرفتن زمین در مرکز گیتی و قرار دادن فلکهای مختلف برای اجرام آسمانی (مثلاً

فلک خورشید، فلک ثوابت و...) الگویی از جهان را برای همروزگاران خود ترسیم کرد. ارسطو چهار

عنصر بنیادی کیهان را آب، آتش، خاک و هوا می‌دانست به‌علاوهٔ عنصر پنجمی به نام اثیر که

معتقد بود اجرام آسمانی از آن ساخته شده‌اند.

ارسطو با انتقاد از فرضیه مثل(Idea)فلسفه خود را آغاز می‌کند. حقایق قابل ادراک وجود ندارند

آنچه وجود دارد مثال نیست بلکه خرد و جزئی است.وی گفته‌است «علم جز بر کلیات تعلق

نمی‌گیرد». ما هنگامی می‌توانیم درباره اشیاء قضاوت کنیم که نوع و جنس را بهتر بشناسیم.

تعیین قواعدی که حافظ روابط صحیح قضایای کلی با قضایای جزئی و شخصی باشد خاص

منطقی است که هیچکس بهتر از ارسطو درباره آن تحقیق نکرده‌است همین منطق است که

یکی از هدایای ارزنده و گرانبهای این فیلسوف بعالم بشریت به شمار می‌آید.

سخنانی از او

.......................................................................................

هميشه معياري بالا تر از آنچه که ديگران از شما انتظار دارند، برگزينيد.

.............................

هر که از چیزی بترسد از آن می گریزد،اما  هر که از خدا بترسد به او پناه می برد.

.............................

کارهای تکراری ما نشان دهنده شخصیت ماست.

.............................

بزرگی در احترام داشتن نیست در شایستگی داشتن احترام است.

.............................

هیچ چیز مانند بخشش و احسان انسان را سیر نمی کند.

.............................

هیچ روح برتری نیست که آمیزه ای از دیوانگی و جنون را در خود نداشته باشد.

.............................

بيشترين تاثير افراد خوب زماني احساس ميشود كه از ميان ما رفته باشند.

.............................

باید از بدی کردن بیشتر بترسیم تا بدی دیدن.

.............................

دو چیز اندوه را از بین می برد یکی دیدار دوستان ، دیگر سخن دانایان و عالمان

.............................

برنده ترين سلاح يك زن تقوا ونجابت اوست.

.............................

تمايلات خود را ميان دو ديوار محكم اراده و عقل حبس كنيد.

.............................

کسی که به امید شانس نشسته باشد،سالهاست مُرده است.

.............................

عشق انسان را از دیدن عیوب منع می كند.

.............................

یك دوست خوب می‌تواند پادزهر پنجاه دشمن باشد.

.............................

اعتقادی كه به زور به دست بیاید، ارزشی ندارد.

.............................

دوستی میوه دیر رسی است.

.............................

آدم بخشنده عزیز است، اگر چه فقیر باشد.

.............................

شادی، بهترین چیزهاست؛ آن قدر اهمیت دارد كه سایر چیزها تنها برای كسب آن هستند.

.............................

زبان پر زرق و برق، هم شخصیت و هم اندیشه را از نظر پنهان می كند.

....................................................................................................................

۱) . هراکلیتوس

۲) .   سقراط

۳) .  افلاطون

۴) .  ارسطو 

۵) . ابن سینا                 

۶) .   فارابی                       

۷) .برتراند راسل

۸) . گوته

۹) .فیثاغورس

۱۰) .رنه دکارت

۱۱) .نیچه

۱۲) . ولتر

۱۳) . سارتر

۱۴) . هانری برگسون

۱۵) . هایدگر

۱۶) . شوپنهاوئر

۱۷) . کانت

۱۸) . بیکن

۱۹) .تاگور

۲۰) .امام محمد غزالی

 

 

 

 

آریستوکلس ( افلاطون )

آریستوکلس ملقب به افلاطون   

افلاطون دومین فیلسوف از فیلسوفان بزرگ سه‌گانهٔ (سقراط، افلاطون و ارسطو) یونانی‌است.

افلاطون نخستین فیلسوفی است که آثار مکتوب از او به جا مانده است. همچنین بسیاری او را

بزرگترین فیلسوف تاریخ می دانند

زندگی

افلاطون در آتن در سال 427 قبل از میلاد در یک خانوادهٔ متشخص آتنی متولدشد وی در بیست

سالگی برای تکمیل معارف خود شاگرد سقراط شد این مصاحبت و شاگردی به مدت ده سال

ادامه یافت. پس از اعدام سقراط ، افلاطون آتن را ترک کرد. او برای چندین سال در شهرهای

یونان و کشورهای بیگانه به گردش پرداخت. پس از سفری به سیسیل به آتن بازگشت و مکتبی

فلسفی ایجاد کرد که به نام آکادمی مشهور است. تعلیمات وی در آن‌جا بر اثر دو بار سفری که

به سیسیل داشت به تعویق افتاد. افلاطون در سال ۳۴۷ درگذشت و رهبری آکادمی را به

خواهرزاده خود که شاگردش نیز بود، واگذاشت.

آثار او

مهم‌ترین کتابی که از افلاطون به جای مانده رسالهٔ جمهور است. برخی از افلاطون‌شناسان

معتقدند، افلاطون جملاتی را به این رساله افزوده و در حقیقت وی صحبت‌ها و اندیشه‌های

خودش را از زبان سقراط بیان کرده‌است. در تمام آثار افلاطون می‌توان گفت‌وگوهای سقراط را با

اشخاص گوناگون، به‌طور دقیق و با ذکر نام دید. رسالهٔ جمهور، هنر و زیبایی را از دیدگاه افلاطون

و سقراط به بهترین وجه نشان می‌دهد. این رساله حاصل مکالمات سقراط با گلاوکن (برادر

افلاطون)، سیمیاس، هیپوکراتس و چند فرد دیگر است

نظر افلاطون در باب هنر

افلاطون از دو نوع هنر یاد می‌کند. نخست هنرهایی که موضوعشان تنها زیبایی ظاهری و شکلی

و صورت‌ها یا نمودهای زیباست؛ مانند خطوط طرحی و رسم و نقش‌هایی که بر پارچه‌ها یا

طرح‌هایی که به‌طور تزئینی در معماری‌ها دیده می‌شود. وی نسبت به این نوع هنر هیچ

مخالفتی ندارد، زیرا آن‌ها را وسیلهٔ آشنایی با روح نیک و زیبایی مطلق می‌داند. به باور افلاطون،

روح انسان از طریق این هنرها با زیبایی مطلق (خود زیبایی) که به زعم وی نمادی از حقیقت

مطلق است آشنا می‌گردد. نفس انسان به کمک این نوع زیبایی پایه‌های بلند را طی می‌کند و

به مرحلهٔ کمال انسانی، یعنی به جایگاه مکاشفه یا اندریافت می‌رسد. در حالی‌که نوع دوم

هنرها، یعنی هنرهای توصیفی مانند ادبیات، نقاشی، نمایش‌نامه، شعر و آن‌چه که مسامحتاً

امروزه از آن به هنرهای تجسمی یاد می‌شود و همین‌طور نوعی از موسیقی را مورد انتقاد

شدید قرار می‌دهد. زیرا کار یا وظیفهٔ این دسته از هنرهای توصیفی را بیان و تجسم مشهودات و

احساسات و عواطف درونی انسان‌ها می‌داندبه زعم او هر دو نوع هنر در صورتی که واجد

موضوعات اخلاقی باشند برای آموزش و پرورش جوانان سودمندند. اما در کل برای هنرهای زیبا

ارزشی قایل نیست، بلکه آن‌ها را زیانمند دانسته و از آرمانشهر خود می‌راند. زیرا باور دارد که کار

هنر نقاشی یا شعر و نمایش‌نامه بیان حقیقت نیست، بلکه کپی برداری و تصویرسازی یا تقلید از

آن است. آن هم نه تقلید از اصل بلکه تقلید از سایه و فرع.

سخنانی از او

اشرار، کسانی را گویند که عیوب مردم را جستجو می‌کنند و به‌آن می‌چسبند و نیکویی آن‌ها را

به دست فراموشی می‌سپارند؛ مانند مگسی که در جاهای کثیف می‌نشیند و از جاهای تمیز

دوری می‌کند.

..............................................................

در آئینه نگاه کن، اگر صورت زیبا داری کاری مناسب جمالت انجام ده و اگر قیافه‌ات نامتناسب

است، زشتی کردار را به‌زشتی صورت میفزا.

..............................................................

عشق بلائی است که همه خواستارش هستند.

..............................................................

نادانی هرکس به‌دو چیز دانسته می‌شود: اول، به‌چیزی که از او نپرسیده‌اند خبر گوید. دوم،

سخن‌راندن بیش از ضرورت

..............................................................

نزدیک مباش به‌همنشینی مردمان شرور و بداخلاق، زیرا که طبع تو از طبیعت او شر را می‌دزدد،

در حالی که تو آگاه نباشی.

..............................................................

هرچیز را که نگهبان بیشتر بود، استوارتر گردد مگر راز، که نگهبانان آن هرچه بیشتر باشد آشکارتر گردد.

..............................................................

همین که مرد از حد خود تجاوز کند، یعنی به‌آنجا رسد که محل او نبوده، اخلاق

او زشت و خشن می‌گردد.

..............................................................

به دیدن کسی که با تو سر سنگین است مرو . با کسی که سخنت را تکذیب کند گفتگو مکن .

برای کسی که گوش ندهد حرف نزن.

..............................................................

زیان رساننده تو معاشرت سه کس است : آنکه ترا به طرب بدارد – آنکه به

فریب مغرورت کند – آنکه همت او کوتاه تر از همت تو باشد .

..............................................................

 تمام طلاهای روی زمین و زیر زمین به قدر یک فضیلت ارزش ندارند.

..............................................................

هر کس در طلب خیر و سعادت دیگران باشد ، بالاخره سعادت خودش را هم به دست خواهد آورد .

..............................................................

از نزدیکی به کسی که قادر به حفظ اسرار و رموز زندگی خود نیست پرهیز نما.

..............................................................

به دنیا نیامدن بهتر از تعلیم نیافتن و نادان ماندن است زیرا جهالت ریشه همه بدبختی ها است.

..............................................................

عوام ثروتمند را محترم می دارند و خواص دانشمندان را .

..............................................................

اهلِ علم را به كثرت  علم امتحان مكن،بلكه اعتبار  حال  ايشان به دوري از شر و فساد كن.

..............................................................

بي صبري انسان را از هيچ رنجي نمي رهاند، بلكه درد جديدي براي از پا درآوردن شخص بوجود

مي آورد.

..............................................................

آنان كه می خواهند خوب زندگی كنند باید به حقیقت نزدیك بشوند زیرا پس از

نیل به مقام حقیقت یابی است كه دست از غم و اندوه دنیا دست بر می

دارند.

...........................                                                     

زینت انسان به سه چیز است علم ،محبت آزادی.                  

...........................    

نیرومند ترین مردم كسی است كه بر خشم خود غلبه كند.

...........................    

 

 

تصویر : ارسطو در کنار افلاطون         

...........................    ...........................    ...........................    ...........................

۱) . هراکلیتوس

۲) .   سقراط

۳) .  افلاطون 

۴) .  ارسطو

۵) . ابن سینا                 

۶) .   فارابی                       

۷) .برتراند راسل

۸) . گوته

۹) .فیثاغورس

۱۰) .رنه دکارت

۱۱) .نیچه

۱۲) . ولتر

۱۳) . سارتر

۱۴) . هانری برگسون

۱۵) . هایدگر

۱۶) . شوپنهاوئر

۱۷) . کانت

۱۸) . بیکن

۱۹) .تاگور

۲۰) .امام محمد غزالی    

 

 

 

 

شهید راه حکمت ( سقراط )

 سقراط

 سقراط  فیلسوف بزرگ یونانی اهل آتن و از تأثیرگذارترین افراد بر فلسفه اسلامی و فلسفهٔ

غرب بود او در  470 یا  469 پیش از میلاد در آتن به‌دنیا آمد. پدرش مجسمه‌سازی سرشناس و

محترم بود. این اعتبار برای سقراط مجالی فراهم آورد تا از بهترین آموزش‌های آن زمان آتن، از

حساب و هندسه و نجوم تا شعر کلاسیک یونان را فراگیرد.

 

سقراط هیچ‌گاه زحمت نگارش اندیشه‌هایش را به خود نداد. تقریبآ هر آنچه امروزه از سقراط

می‌دانیم، از طریق مشهورترین شاگردش، افلاطون به دست ما رسیده‌است.افکار سقراط

متوجه مفهوم انسانیت شد. تا آن زمان بیشتر تلاش‌های فیلسوفان و اندیشمندان، درباره جهان و

چیستی آن بود و این که از چه موادی تشکیل شده و ماده اصلی آن چیست. اما او اعلام کرد که

باید جهان‌شناسی را کنار گذاشت و به انسان بازگشت، شعار او خودت را بشناس بود.

سقراط در بازار آتن(آگورا) جوانان و متفکران را دور خود جمع می‌کرد و آن‌ها را به زیر سایهٔ معابد

می‌کشاند و از آنان می‌خواست تا سخنان و کلمات خود را تحت تعریف دربیاورند. همشهریان

آتنی‌اش را تشویق می‌کرد تا خدایانشان، ارزش‌هایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار

دهند. تا می‌دید که مردم به سهولت راجع به عدالت گفت‌وگو می‌کنند، وی به آرامی می‌پرسید

که آن چیست؟ این شرافت، فضیلت، اخلاق و وطن‌دوستی که از آن سخن می‌گویید؛ چیست؟

جوانانی که دور او جمع می‌شدند، از گروههای مختلفی بودند:ثروتمندانی چون  افلاطون  و

آلکیبیادس که از تحلیل هجوآمیز سقراط از دموکراسی آتن لذت می‌بردند؛ امثال آنتیستنس که

فقر بی‌اعتنای استاد را می‌ستودند و از آن دینی درست می‌کردند؛ و آنارشیست‌هایی(به تعبیر

امروزی) از قبیل آریستیپوس که در آرزوی دنیایی به سر می‌بردند که در آن بنده و رئیس و

مرئوسی نباشد و همه همچون سقراط کاملآ آزاد باشند.

احترام و علاقهٔ بی‌حدی که سقراط در نزد شاگردانش داشت، نه تنها به خاطر سابقهٔ افتخارآمیز

او در میدان جنگ، یا بی‌اعتنایی به مظاهر دنیا؛ بلکه بیش از همه به سبب فروتنی سقراط در

عقل و حکمت بود. او مدعی حکمت نبود، بلکه تنها می‌گفت که با شور و شوق به دنبال آن

می‌رود. مبدا فلسفهٔ او همانا اعتراف به جهل خویشتن بود، آنچنان که می‌گفت: دانم که ندانم

 

شهید راه حکمت

در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بی‌اعتقادی به

خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند و قضّات مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدندبر

اساس آنچه افلاطون که خود در جلسهٔ دادگاه حاضر بوده، در رسالهٔ آپولوژی نوشته است؛ در

ابتدا اتهام سقراط به او فهمانده می‌شود و سپس سقراط در مقام دفاع از خود برمی‌آید. او منکر

آن است که جوانان را فاسد کرده باشد. سقراط شرح می‌دهد که نه تنها عموم مردم بلکه معبد

دلفی او را داناترین افراد بشر دانسته، در حالی که تنها علمی که او دارد؛ علم به جهل خویشتن

و ناچیزی علم بشر در برابر علم خداست.

سقراط می‌گوید که او منکر خدایان آتن است، خود به خدایی یگانه باور دارد. او تعلیم فلسفه را

وظیفه‌ای می‌داند که از سوی خدا به او محوّل شده و او اطاعت خدا را بر اطاعت مردم ترجیح

می‌دهد. پس از پایان این خطابه، قضّات حکم به سرکشیدن جام زهر صادر می‌کنند، و سقراط

خطابه‌ای نهایی ایراد می‌کند که در آن بیش از پیش، از اعتقادش به زندگی پس از مرگ سخن

می‌گوید. در نهایت، در حالی که شاگردانش پیشنهاد فرار به او می‌دهند، او مرگ را به فرار ترجیح

می‌دهد

 

انقلاب سقراط در فلسفه

پیش از سقراط، فیلسوفان به طور کلی برون‌نگر بودند و تلاش می‌کردند تا پدیده‌های جهان را

توضیح دهند. فلسفه با سقراط به مسیر تازه‌ای افتاد. انقلاب سقراط، وارد کردن اخلاق در

فلسفه، اخلاق را در کانون توجّه فلسفه قراردادن و تأکید ورزیدن بر فنّ جدل و استدلال نظری

است. و این کار به معنای درون‌نگری، روی تافتن از جهان خارج و نظر کردن به انسان و خویشتن

انسان است.

 

دیالکتیک

روش سقراط که خودش آن را تلنخوس(بازجویی) می‌نامید، بر اساس سوال و جواب متوالی و

هدفمند بناشده بود؛ به طوری‌که سقراط با اختیار موضع طرف مقابل، ابتدا موافقت و همراهی او

را جلب می‌کرد و سپس تناقضات استدلال‌های او آشکار شده و با استفاده از موضع خود

شخص، مدعایش را رد می‌نمود. در آن دوران سوفسطائیان نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند

و به آنها سفسطه و فن جدل آموزش می‌دادند وادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد. آنها

خود را دانشمندترین و عالمترین مردمان می‌خواندند. سقراط بنا بر نتیجه‌ای که در زندگی بدان

رسیده بود، با آن‌ها که ادعای علم و دانش داشتند، به مقابله پرداخت. روش عملی سقراط برای

مبارزه با چنین اشخاصی این بود که با یکی از آنها وارد گفت و گو می‌شد و می‌کوشید تا از او

افکارش را درباره موضوعی خاص، مثلاً شجاعت بیرون بکشد. آن شخص در ابتدا فکر می‌کرد که

حقیقت شجاعت را می‌شناسد و به آن آگاه است.

سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع می‌کرد و در آغاز خود را با آن چه شخص

مقابلش می‌گفت، همراه نشان می‌داد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث

را به جایی می‌رساند که شخص مقابل به نادانی خود پی می‌برد؛ یعنی به این نتیجه می‌رسید

که حقیقتا هیچ چیزی را درباره شجاعت نمی‌داند و به این صورت، سقراط به او می‌فهماند که

اعتراف به نادانی، بزرگ‌ترین دانش است .

 

 سخنانی از او

تمام محبت خود را به یكباره برای دوستت ظاهر مكن؛ زیرا هر وقت اندك تغییری مشاهده كرد تو را دشمن می پندارد.

..............................................................

سخن گفتن به جا و سكوت نمودن به جا نشانه عقل است.

..............................................................

خشم و غضب را به درگاه مردان با اراده راهی نیست.

..............................................................

هیچ كس از قلب شما به شما نزدیكتر و راستگو تر نیست. بنابراین از كسانی كه قلب پاك شما آنان را به خود نمی پذیرد، دوری كنید.

..............................................................

اگر خاموش باشی تا دیگران به سخنت آرند، بهتر كه سخن گویی تا دیگران خاموشت كنند.

..............................................................

مردم هر كدام آرزویی دارند؛ یكی مال می خواهد، یكی جمال و دیگری افتخار. ولی به نظر من دوست خوب از تمام اینها بهتر است.

..............................................................

هیچ كس حق ندارد راضی شود كه در گمراهی و نادانی بماند و نیز كسی نباید حقیقت را پنهان كند.

..............................................................

فاش نكردن اسرار مردم دلیل كرامت و بلندی همت است.

..............................................................

شیرینی یك بار پیروزی به تلخی صدبار شكست می ارزد.

..............................................................

ازدواج كردن و ازدواج نكردن هر دو موجب پشیمانی است.

..............................................................

آنگونه باش كه می خواهی به نظر برسی.

..............................................................

نمی توانم چیزی به دیگران بیاموزم؛ فقط می توانم وادارشان كنم كه بیندیشند.

..............................................................

باید بخوری تا زنده باشی، نه آنكه زنده باشی تا بخوری.

..............................................................

آن انسانی عاقل تر است كه می داند عقلش كمتر است.

..............................................................

ازدواج كنید؛ به هر وسیله ای كه می توانید؛ اگر زن خوب داشته باشید بسیار

خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار زن بدی شوید؛ فیلسوف از آب در می آیید

و این هر دو برای هر مردی خوب است.

..............................................................

انتقام، دلیل سبكی عقل و پستی روح است.

..............................................................

هیچ گنجی به از هنر نیست و هیچ هنری بزرگوارتر از دانش نیست و هیچ پیرایه ای بهتر از شرم نیست و هیچ دشمنی بدتر از خوی بد نیست.

..............................................................

اندیشیدن به سرانجام هر كار باعث رستگاری است.

..............................................................

مرگ ترس ندارد، زیرا خوابی آرام است كه خیالات آشفته در آن وجود ندارد.

..............................................................                                                  

در لذتی كه آمیخته به فساد است،

خوشحال نباشید و [ به این ] فكر كنید         

كه لذت نمی ماند و فساد می ماند.

............................

دانش پاك در دلهای ناپاك قرار نمی گیرد.

............................

ابله ترین دوستان ما خطرناكترین دشمنان هستند. 

 

 

 

..........................................................................................................................................

۱) . هراکلیتوس

۲) .   سقراط 

۳) .  افلاطون

۴) .  ارسطو

۵) . ابن سینا                 

۶) .   فارابی                       

۷) .برتراند راسل

۸) . گوته

۹) .فیثاغورس

۱۰) .رنه دکارت

۱۱) .نیچه

۱۲) . ولتر

۱۳) . سارتر

۱۴) . هانری برگسون

۱۵) . هایدگر

۱۶) . شوپنهاوئر

۱۷) . کانت

۱۸) . بیکن

۱۹) .تاگور

۲۰) .امام محمد غزالی

آشنایی مختصر با ابن سینا

        ابن سینا مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوف و دانشمند جهان اسلام 

ابوعلی حسین بن عبد الله بن سینا  مشهور به ابوعلی سینا ،پزشک و شاعر مسلمان ایرانی و

مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان-دانشمندان جهان اسلام است که به ویژه به دلیل آثارش

در زمینه فلسفه ارسطویی و پزشکی اهمیت دارد. وی نویسنده کتاب شفا یک دانشنامه علمی

و فلسفی جامع است و القانون فی الطب یکی از معروف‌ترین آثار تاریخ پزشکی است.

 

وی ۴۵۰ کتاب در زمینه‌های گوناگون نوشته‌است که شمار زیادی از آن‌ها در مورد پزشکی و

فلسفه است. جرج سارتن در کتاب تاریخ علم وی را یکی از بزرگترین اندیشمندان و دانشمندان

پزشکی می‌داند. همچنین وی او را مشهورترین دانشمند سرزمین‌های اسلامی می‌داند که یکی

از معروف‌ترین‌ها در همهٔ زمان‌ها و مکان‌ها و نژادها است

 

ابن سینا در روستای افشانه نزدیک بخارا متولد شد. زبان مادری اش فارسی بود. پدرش از

صاحب منصبان در حکومت سامانی بود و وی را به مدرسه بخارا فرستاد در آنجا به خوبی

تحصیل کند. وی حافظه و هوشی خارق العاده داشت. به طوری که در ۱۴ سالگی از معلمان

خود پیشی گرفت.او علم منطق را به استادش ناتیلی آموخت. او کسی را نداشت که از وی

علوم طبیعی یا داروسازی را فرا بگیرد و پزشکان مشهور از دستورالعملهای او تبعیت می‌کردند.

البته وی در فراگیری علم ماوراء الطبیعه ارسطو دچار مشکل شد که تنها به کمک تفسیر فارابی

توانست آن را بفهمد. او امیر خراسان را از یک بیماری سخت نجات داد. امیر خراسان در ازای این

کار اجازه داد که ابن سینا از کتابخانه باشکوه مخصوص شاهزادگان سامانی استفاده کند. در

سن ۱۸ سالگی، ابن سینا بر تمام علومی که بعدها شناخته شدند، تسلط یافت.

پیشرفتهای بعدی وی، مرهون استدلالهای شخصی وی بود

ابن سینای فیلسوف

ابن سینا بسیار تابع فلسفه ارسطو بود و از این نظر به استادش فارابی شباهت دارد. مبحث

منطق و نفس در آثار او در واقع همان مبحث منطق و نفس ارسطو و شارحان او نظیر اسکندر

افرودیسی و ثامیسطیوس است. اما ابن سینا هرچه به اواخر عمر نزدیک می‌شد، بیشتر از

ارسطو فاصله می‌گرفت و به افلاطون  و فلوطین و عرفان نزدیک می‌شد. داستان‌های تمثیلی او

و نیز کتاب پرحجم  منطق المشرقین که اواخر عمر تحریر کرده بود. شاهد این

مدعاست.متاسفانه امروزه از این کتاب تنها مقدمه اش در دست است. اما حتی در همین مقدمه

نیز ابن سینا به انکار آثار دوران ارسطویی خویش مانند شفا و نجات می‌پردازد .

سخنانی از ابن سینا

...................................................................................................................

هر کس عادت کند که به هر دلیل هر حرفی را باور کند،از صورت انسانی خارج می شود.

....................................................................................

برخی چنان سرگرم میراث علمی گذشتگانند که فرصت مراجعه به عقل خود را ندارند و اگر هم

فرصتی دست آورند حاضر نیستند اشتباهات و لغزش های آنان را اصلاح و جبران کنند.

....................................................................................

تعصب در دانش و فلسفه مانند هر تعصب دیگر نشانه خامی و بی مایگی است و همیشه به

زیان حقیقت تمام می شود.

....................................................................................

اگر برای یک اشتباه هزار دلیل بیاورید،در واقع هزار و یک اشتباه از شما سرزده است.

....................................................................................

اگر میدانستید که یک محکوم به مرگ هنگام مجازات تا چه حد آرزوی بازگشت به زندگی را

دارد ُآنگاه قدر روزهایی را که با غم سپری میکنید ، می دانستید.

..........................

موسیقی ،صدای خداست. 

..........................

نشان دوست نکو آنست که خطای تو را بپوشاند ،تو را پند دهد و رازت را آشکار نسازد.

..........................

تجربه بالاتر از علم است. 

..........................

 هر که دنیا خواهد ،دانش آموزد و هر که آخرت خواهد در عمل کوشد. 

....................................................................................

چیزی که دانش می آراید راستی است. 

....................................................................................

هیچ چیز در دنیا اتفاقی نیست. 

....................................................................................

کسی که به تمرینهای بدنی میپردازد به هیچپ دارویی نیاز ندارد ،درمان او در جنبش و حرکت است. 

....................................................................................

نیک بخت ترین مردم کسی است که کردار را به سخاوت بیاراید و گفتار به راستی.   

....................................................................................

انسان ، هر زمان از پیشامد آینده درباره ی خود اندیشید و از آن ، بیم هراس در خاطرش نشاند،آن

خطر ،زودتر او را تعقیب می کند. 

.........................................   .........................................   .........................................

۱) . هراکلیتوس

۲) .   سقراط

۳) .  افلاطون

۴) .  ارسطو

۵) . ابن سینا                  

۶) .   فارابی                       

۷) .برتراند راسل

۸) . گوته

۹) .فیثاغورس

۱۰) .رنه دکارت

۱۱) .نیچه

۱۲) . ولتر

۱۳) . سارتر

۱۴) . هانری برگسون

۱۵) . هایدگر

۱۶) . شوپنهاوئر

۱۷) . کانت

۱۸) . بیکن

۱۹) .تاگور

۲۰) .امام محمد غزالی

 

شعری دیگر از پدرم

  و اینم یه شعر دیگه از پدرم        منتظر نظراتتون هستم                                                                        

                                               هجرت

چه دیدی نا زنین از من که از کویم سفر کردی

                    سیه شدروزم از هجرت شبم را بی سحر کردی

بدان ای دوست همزاد من  بیدل  نبود  جز غم 

                   که غم هم  اندکی بودو  تو آن را بیشتر  کردی

مجال بال گشایی نیست دگر درباغ وبستا نت 

                 چرا که  درقفس  تنها  مرا  بی بال و پر   کردی

قسم بر نرگس چشمت مرا جزتوخیالی نیست

                  ندانستم چه  پیش آمد که  احساس  خطر کردی

غریب کوی تو بودم اسیر عشق تو گشتم

                چه شد یکباره  رفتی و به دل  فکر  دگر   کردی  

قسم خوردی که راز ما همیشه تا ابد ماند

                   شکستی عهدو پیما نت یک عالم راخبر کردی

تمام دل خوشی هایم همین بودکه ترا داشتم

                 تو هم رفتی  بگو آیا ،نگاهی  پشت سر  کردی

وفاداری اگراینست گذشتم ازهمه  عالم

                   ولی این را بدان ایدوست که مارا دربدر کردی.

برگرفته از وبلاگ غزل آشنا   

فریدریش نیچه

 فریدریش ویلهلم نیچه فیلسوف، شاعر، آهنگساز و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی بود. 

(( فیلولوژی کلاسیک به دانش بررسی «کلاسیک» زبان‌های هند-اروپایی، از جمله یونانی باستان، لاتین باستان و سانسکریت گفته می‌شود))

 

او در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیل مقارنت این روز با

روز تولد فریدریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس، پدر او که معلم چند تن از اعضای خاندان

سلطنت بود، به ذوق وطن‌خواهی از این تصادف خوشحال گردید و نام کوچک پادشاه را بر فرزند

خود نهاد. خود او بعدها که بزرگ شد در یکی از کتاب‌هایش نوشت:

«این مقارنت به هر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی روز تولد

من با جشنی عمومی همراه بود.»

پدر فریدریش از کشیشان لوتری بود و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. فریدریش نیچه

اولین ثمره ازدواج آنها بود. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه

درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه اش زندگی کرد. این محیط زنانه و

دیندارانه بعدها تأثیر عمیقی بر نیچه گذاشت. از کودکان شریر همسایه که لانه مرغان را خراب

می‌کردند و باغچه‌ها را ضایع می‌ساختند و مشق سربازی می‌نمودند و دروغ می‌گفتند متنفر

بود. همدرسان او به وی «کشیش کوچک» خطاب می‌کردند و یکی از آنان وی را «عیسی در

محراب» نامید. لذت او در این بود که در گوشه‌ای بنشیند و انجیل بخواند و گاهی آن را چنان با

رقت و احساس بر دیگران می‌خواند که اشک از دیدگانشان می‌آورد. ولی در پشت این پرده، غرور

شدید و میل فراوان به تحمل آلام جسمانی نهان بود. هنگامی که همدرسانش در داستان

"موسیس سکه وولاً تردید کردند، یک بسته کبریت را در کف دست روشن کرد و چندان نگهداشت

که همه بسوخت. این یک حادثه مثالی و نمونه‌ای بود: در تمام عمر در جستجوی وسایل روحی

و جسمی بود.

تا خود را چنان سخت و نیرومند سازد که به کمال مردی برسد: «آنچه نیستم برای من خدا و

فضیلت است.» وی از چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و در ۱۲ سالگی شروع به

سرودن شعر کرد. نیچه در همان محل تولد به تحصیل پرداخت.

 

او پس از عید پاک ۱۸۶۵ تحصیل در رشته الهیات را (در نتیجه از دست دادن ایمانش به عیسی

مسیح) رها می‌کند. نیچه در یکی از آثارش با عنوان «آنارشیست» می‌نویسد: «در حقیقت تنها

یک مسیحی واقعی وجود داشته‌است که او نیز بر بالای صلیب کشته شد.». در ۱۷ اوت ۶۵، بن

را ترک گفته رهسپار لایپزیش می‌شود تا تحت نظر ریتشل به مطالعه فیلولوژی بپردازد. او در

دانشگاه لایپزیش به فلسفه یونانی آشنا گردید. در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از

اثر آرتور شوپنهاور با عنوان جهان به مثابه اراده و باز نمود را از یک کتاب فروشی کتاب‌های دست

دوم، بدون نیت قبلی خریداری می‌کند؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی‌خبر بود، به زودی به

دوستانش اعلام می‌کند که او یک «شوپنهاوری» شده‌است.

 

نیچه از ۲۴ سالگی به استادی کرسی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار

زبان یونانی در دبیرستان منصوب می‌شود. در ۲۳ مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب

دانشگاه لایپزیگ دریافت می‌کند. او هوادار فلسفه آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود و با

واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیکی داشت. وی بعدها گوشهٔ انزوا گرفت و از همه

دوستانش رویگردان شد.

 

او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا

حدی با دنیای موسیقی «واگنر» نیز سروکار دارد. نیچه این آهنگساز را با لقب «مینوتار پیر»

می‌خواند. برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه می‌گوید: «ابرمرد نیچه شباهت

بسیاری به زیگفرید (پهلوان افسانه‌ای آلمان) دارد فقط با این تفاوت که او زبان یونانی هم

می‌داند.»با رسیدن به اواخر دهه۱۸۷۰ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی

بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا

کرده بود.

فریدریش نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه و بحث و جدال و ناکامی عشقی‌اش، ده

سال پایان عمرش را در جنون به سربرد و در زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شده

بودند او آنقدر از سلامت ذهنی بهره نداشت تا آن را به چشم خود ببیند.سرانجام در سال ۱۸۸۹

به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدیدش مجبور به استعفا از دانشگاه و رها کردن کرسی

استادی شد و بالاخره در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار و پس از تحمل یکدورهٔ طولانی بیماری براثر

سکته مغزی درگذشت. او معتقد بود سر دردهایش نتیجه ی درد زایش افکار نو میباشد.

سخنانی از نیچه

همه به چیزی دلبستگی دارند و افراد والاتر به چیزهای والاتر اما افراد فرومایه فکر می کنند

که افراد والاتر به چیزی دلبستگی ندارند و ظاهربینی افراد فرومایه از سطحی نگری و ریاکاری

آنهاست و برپایه هیچ شناخت اخلاقی نیست.

.....................................................................

کسانی که مردم از آنها به صاحبان اخلاق یاد می کنند اگر ما اشتباهشان را ببینیم از ما به بدی

یاد خواهند کرد حتی اگر دوست ما باشند.

.....................................................................

کسی که دلش را به بند بکشد جانش را آزاد کرده است.

.....................................................................

دشمنان خود را دوست بدارید ، زیرا بهترین جنبه های شما را به نمایش میگذارند.

               

 .......................................................................... 

 جملات بیشتر در ادامه مطلب

..............................................................................................

۱) . هراکلیتوس

۲) .   سقراط

۳) .  افلاطون

۴) .  ارسطو

۵) . ابن سینا                 

۶) .   فارابی                       

۷) .برتراند راسل

۸) . گوته

۹) .فیثاغورس

۱۰) .رنه دکارت

۱۱) .نیچه 

۱۲) . ولتر

۱۳) . سارتر

۱۴) . هانری برگسون

۱۵) . هایدگر

۱۶) . شوپنهاوئر

۱۷) . کانت

۱۸) . بیکن

۱۹) .تاگور

۲۰) .امام محمد غزالی

 

 

 

..................................................................

..................................................................

 جملات بیشتر از نیچه

حقیقت مانند دریا است که چون نمک آب دریا زیاد است تشنگی را رفع نمی

کند. اگر حقیقت آدمی تحریف شود مثل آب شور دریا خواهد بود که تشنگی

اش را رفع نخواهد کرد.

 

سياستمدار انسان‌ها را به دو دسته تقسيم مي‌كند: ابزار و دشمن. يعني فقط

يك طبقه را مي‌شناسند و آن هم دشمن است.

 

بلند پروازی من آنست که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می گوید .

 

با دیگران بودن آلودگی می آورد.

 

رفاقت هست ،ای کاش دوستی نیز باشد!

 

باید در تضادهای دوگانه شک کرد. از کجا معلوم که این تضادهای دوگانه اصلا

وابسته به هم و یکی نباشند؟ در فلسفه معین ارزشی بیشتر از نامعین دارد

همان طور که ارزش نمود کمتر از حقیقت است.

 

نادرستی یک حکم باعث نمی شود که آن حکم را رد کنیم ، احکام نادرست

برای زندگی بشری ضروری است و رد کردن آنها را به معنای رد کردن زندگی است.

 

حرف کسانی که می گویند عشق بری از خودخواهی ست خنده دار است زیرا

همه چیز طبق خواست قدرت ما است.

 

آنچه برای یک نفر سزاوار است نمی توان گفت برای فرد دیگر هم سزاوار

است. به عنوان مثال انکار نفس و افتادگی سزاوار یک فرمانده نیست و برایش

فضیلت محسوب نمی شود. حکم یکسان صادر کردن برای همه غیر اخلاقی ست.

 

آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند .

 

فرد خلوت نشین می گوید که واقعیت در کتاب های نیست و فیلسوف آن را

پنهان می کند. فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران در هراس است نه از بد

فهمیده شدن چون می داند که کسانی که او را بفهمند به سرنوشت او یعنی

رنج کشیدن در دنیا دچار خواهند شد.

 

از شادکامی دیوانه گشتن به از ناکامی!

 

همه به چیزی دلبستگی دارند و افراد والاتر به چیزهای والاتر اما افراد فرومایه

فکر می کنند که افراد والاتر به چیزی دلبستگی ندارند و ظاهربینی افراد

فرومایه از سطحی نگری و ریاکاری آنهاست و برپایه هیچ شناخت اخلاقی نیست.

 

با رنج عمیق درونی آدمی از دیگران جدا می شود و والا می شود.

 

انسان های آزاده دل شکسته و پر غرور خود را پنهان می کنند.

 

کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به

دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواهند با دیگران هم

دردی کنند.کسانی که با دیگران همدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است.

 

لذت بیرحمی در دیدن رنج دیگران است اما فردی که بیرحم است این بیرحمی

گریبانگیر خودش هم می شود و به ایشان نیز آزار خواهد رسید.

 

کسانی که مردم از آنها به صاحبان اخلاق یاد می کنند اگر ما اشتباهشان را

ببینیم از ما به بدی یاد خواهند کرد حتی اگر دوست ما باشند.

 

دروغ باد مارا هر حقیقتی که با آن خنده ای نکرده ایم !

 

اختلاف طبقاتی از ضروریات جامعه است چون عامل اشتیاق به پرورش حالت

های والاتر کمیاب تر دورتر و عامل چیرگی بر نفس می شود.

 

هر اخلاق و دستور اخلاقی طبیعت بردگی و حماقت را پرورش می دهد زیرا

روح را با انضباط تحمیلی خود خفه و نابود می کند.

 

یک دانشمند حتی برای عشق زمینی هم وقت ندارد! او نه رهبر است نه

فرمانبردار. او کمال بخش نیست.سرآغاز هم نیست. او فردی بی خویشتن است.

 

کسی که دلش را به بند بکشد جانش را آزاد کرده است.

 

دانستن و از مسئولیت فروگذار نکردن و آن را به دیگران محول نکردن از نشانه

های والا بودن است. 

 

آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده های او نیست چون بیخ و بن آنها

معلوم نیست و معانی مختلف دارند بلکه ایمان اوست.

 

مرد خواهان حقیقت است اما زن موجودی سحطی نگر می باشد.

 

پاکی نفس جدایی می آورد.

 

انسان نمی تواند از غرایز خود فرار کند ، وقتی از خطر جانی دور شود دوباره به

غرایزش برمی گردد. 

 

نسبت به فرد پایین تر از خود نفرت نداریم بلکه نسبت به فرد برابر با خود یا

بهتر از خود.

کسی که بخواهد به سمت معرفت برود از خدا فاصله می گیرد.

 

اجحاف نکردن و آسیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری اصل بنیادی

جامعه است ولی این خواست نفی زندگی ست چون زندگی بهره کشیدن از

دیگران است که ناتوان ترند.

 

 آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنها ارتباط برقرارمی کند.

 

پیشداوری درباره اخلاق به این معناست که نیت اعمال را منشاء آنها می دانیم.

 

از فلاسفه می خواهم که به دنبال حقیقت نروند چون حقیقت نیاز به پشتیبان ندارد.

 

هیچ پدیده ای اخلاقی نیست بلکه ما آن را اخلاقی تفسیر می کنیم.

 

فیلسوفی که درصدد آفرینش جهان بنابر تصور خویش است می خواهد همه

به فلسفه اش ایمان بیاورند و این همان روا داشتن استبداد بر دیگران است.

 

خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را

می پذیرد و هرکسی را نیز.

 

خیر نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند.

 

نمی توان از همساز با طبیعت بودن یک اصل اخلاقی برای خود ساخت. زیرا

طبیعت بی رحم است و اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد .

 

فلسفه همان خواست قدرت است همان خواست علت نخستین.

 

کسی که جنگجوست باید همواره در حال جنگ باشد چون زمان صلح با

خودش درگیر خواهد شد!. 

 

استعداد آدمی را می پوشاند و وقتی استعدادش کاهش یافت آنچه هست نمایان می شود.

 

باید بر فریب حواس خود پیروز شویم .

 

تو میتوانی ، زیرا میخواهی !

 

مرگ خود بهترین دلیل آسمانی انسان بودن است.

 

دشمنان خود را دوست بدارید ، زیرا بهترین جنبه های شما را به نمایش

میگذارند.

اندیشه های رنه دکارت (ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی)

رنه دکارت در سال 1596 در فرانسه به دنیا آمد. در ریاضیات و فلسفه و دیگر معارف زمانه اش

تحصیلات موفقی را پشت سر گذاشت و وارد خدمت نظام شد. به نقاط مختلف اروپا سفر کرد،

اما در هیچ جا پا به میدان جنگ نگذاشت. در سفرهایش با تضادهای موجود در زندگی اجتماعی

روبه رو شد و به قیاس آنها با اختلاف نظرهایی که دانشمندان در کتابها داشتند، پرداخت.ذهنش

متوجه این پرسش شد که آیا می توانم راهی به سوی یقین پیدا کرد و اساساً کسب یقین

امکانپذیر است یا نه؟ از سفر دست کشید و به تامل در مفاهیم و پرسشهایی که ذهنش را

احاطه کرده بود پرداخت.

در قرن هفدهم که دکارت در آن زندگی می کرد، علم هنوز به مفهوم امروزیش وجود نداشت؛ اما

برخی اندیشمندان همچون فرانسیس بیکن و دکارت به این موضوع عقیده داشتند که می توان

روش مطمئنی برای درک و کشف طبیعت فراهم آورد. اما افراد شکاک آن دوره که تعداشان نیز

کم نبودند به دیده ی رد و انکار به این گفته ها می نگریستند. در واقع شکاکیت یکی از جریانهای

مهم فکری در عصر دکارت بود. در آن زمان هنوز این فکر مورد پذیرش و رایج بود که یک فرد می

تواند به تنهایی نظامی را پی ریزی کند که بتوان همه ی علوم را بر اساس آن ساماندهی کرد.

دکارت جذب این نکته شد که آیا راهی برای رسیدن به یقین وجود دارد یا نه؟ البته برای او روشن

بود که صدق و یقین دو چیز متفاوت هستند اما وی معتقد بود که تنها از طریق یقین میتوان به

صدق دسترسی پیدا کرد. او در جست وجوی پیدا کردن روشی بود که علاوه بر نتایج مفید قادر

به پاسخگویی به ایرادهای شکاکان باشد.

دکارت برای رسیدن به مقصود هر آنچه را که کمترین شکی درباره اش داشت از دایره ی ذهنش

بیرون ریخت. او می خواست پی به بنیاد علم و همچنین تحقیق ببرد تا بدین وسیله به کشف

روشهای تحقیق علمی نایل آید. می خواست ثابت نماید که شناخت علمی به واقع امکانپذیر

است.

دکارت هر آنچه را که شک و تردیدی درباره ی آن مطرح بود کنار گذاشت تا بر شکاکان پیش

دستی کند. او برای پی ریزی بنیاد علمی اش شک را به مثابه «روش» برگزید.دکارت وقتی در

مسیر شک به نقطه ی واگرد می رسد، در بازگشت همه چیز را از نو بنا می نهد. او می گوید اگر

به همه چیز شک کنم به فکر کردن خود نمی توانم شک کنم. عبارت معروف دکارت در این باره

چنین است: «می اندیشم پس هستم.»

دنیایی را که دکارت دوباره سرجایش می گذارد به هیچوجه همان دنیایی نیست که در آغاز آن را

درک می کرد. نظرش نسبت به دنیا عوض شده است و این یکی از حقایق مهم درباره ی روش

تشکیک است. اما نکته ی مهمی که دکارت بدان تاکید می کند این است که امکان استنتاج از

قضایای بنیادی و تردید ناپذیر وجود ندارد و هر استنتاجی می تواند در معرض خطا باشد. دکارت

برای آنکه بتواند دوباره دنیا را سرجای خودش بگذارد در میان محتوای آگاهیهای خودش جست

وجو می کند. تصوری که از خدا در او وجود دارد تنها چیزی است که بی همتا است. او یقین به

وجود خداوند را مبنا قرار می دهد و وجود جهان خارج را از او نتیجه می گیرد. او جهان را به

«ذهن» که اندیشه ی خالص است و «عین» که بُعد یا امتداد است تقسیم می کند و از همین جا

ثنویت یا دوگانگی معروف دکارت شکل می گیرد.

طبیعت به دو شاخه تقسیم می شود: روح و ماده، مشاهده گر و مشاهده شونده،

شناسنده و مورد شناسایی، ذهن و عین. اما آنچه در فلسفه ی دکارت حل ناشده باقی می

ماند این است که چطور ماده و روح یا همان عین و ذهن که از دو جوهر متفاوت هستند با یکدیگر

امتزاج می یابند و یگانه می شوند؟!

مباحث دکارت توانست در استوار کردن این تصور که جهان دارای خصلتی ریاضی است کارساز

باشد. به برکت تحقیقات دکارت علم فیزیک ریاضی شروع به رشد و گسترش کرد.دکارت را به

حق فیلسوفی عقلی مسلک می دانند. او معتقد بود که برخی خواص بنیادی جهان و نفس را

می توان از طریق ژرف اندیشی و تامل دریافت و همه چیز محصول تجربه نیست. اما او به

هیچوجه در این زمینه مطلق نگری نداشت. برخی به اشتباه گمان می کنند که دکارت معتقد بود

با تعمق می توان به تمام علوم دسترسی پیدا کرد. دکارت به هیچوجه چنین تصوری نداشت و

همواره به صراحت به ضرورت آزمایش تاکید می کرد.

او با وجود اینکه یک کاتولیک مومن و معتقد بود و یقین اش به وجود خدا اندیشه ی بنیادین نظام

فلسفی و روشهایش را تشکیل می داد اما مورد غضب ارباب کلیسا قرار گرفت. آنان رهیافت

دنیوی او به مسائل اساسی زندگی را برنمی تافتند. آرای وی را کفرآمیز اعلام کردندو کتابهایش -

گفتار در روش و تاملات- در فهرست کتابهای ممنوعه قرار گرفت. به ناچار دکارت فرانسه را ترک

کرد و در هلند اقامت گزید. در سال 1650 زمانی که یکسال از اقامتش در سوئد می گذشت براثر

بیماری ذات الریه درگذشت. او به دلیل اصرار ملکه ی سوئد برای آموزش فلسفه به وی، به این

کشور مسافرت کرده بود.

 
20 سال پس از مرگ دکارت دانشگاههای فرانسه آموزش فلسفه ی او را در همه ی دانشگاههای این کشور ممنوع کردند.

چند جمله از دکارت

.................................................................................................................................

از آنچه شنیده و دیده و خوانده اید، هیچ چیز را قبول نكنید، مگر آنكه درستی و صحت آن بر

خودتان آشكار شده باشد .

.................................................

كسانی كه آهسته می روند، اگر همواره در راه راست قدم بردارند، از آنانكه می شتابند و به

بیراهه می روند بسیار بیشتر خواهند رفت .

.................................................

مطالعه، یگانه راهی است برای آشنایی و گفتگو با بزرگان روزگار كه قرن ها پیش در دنیا به

سر برده و اكنون در زیر خاك منزل دارند.

.................................................

 در بین تمامی مردم تنها عقل است كه عادلانه تقسیم شده، زیرا همه فكر می كنند به اندازه

كافی عاقلند.

.................................................

حقیقت را با بیطرفی مطلق و با روحی آزاد از هر گونه تعصب جستجو كنید

......................................

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

می اندیشم پس هستم، هستم چون فكر می كنم، فكر می كنم چون شك می كنم. 

.................................................

انسان نباید هیچ امری را به عنوان حقیقت قبول كند، مگر آنكه به راستی در نظر او حقیقت

باشد.  

.................................................

 از آنچه شنیده و دیده و خوانده اید، هیچ چیز را قبول نكنید، مگر آنكه درستی و صحت آن بر

خودتان آشكار شده باشد.

.................................................

از هیچ اندیشه جدیدی بدون فهم آن حمایت نكنید. بلكه با شك و تردید در آن وارد شده و حقیقت

را كشف كنید.  

.................................................

 ما می توانیم مدعی شویم كه جسم وجود ندارد و همچنین ادعا كنیم كه جهانی نیز وجود

ندارد... اما هرگز نمی توانیم ادعا كنیم كه من وجود ندارم؛ زیرا من می توانم در حقیقت سایر

اشیاء شك كنم .

.................................................

 زمانی كه خداوند ما را خلق می كرد، تصور فطری خویش را در ذهن ما مهر نمود.

.................................................

برای اینكه بتوانم در مسیر زندگانی با اطمینان خاطر گام بردارم و عمل كنم، میل فوق العاده ای

دارم كه بدانم چگونه می توان بین حقیقت و غیر حقیقت، راست و دروغ و درستی و نادرستی

تفاوت قایل شد.

.................................................

 كسانی كه آهسته می روند، اگر همواره در راه راست قدم بردارند، از آنانكه می شتابند و به

بیراهه می روند بسیار بیشتر خواهند رفت.  

.................................................

 باید بخواهیم تا بتوانیم!  

.................................................

 رقابت تا زمانی پسندیده است كه كار را به حسادت نكشاند. 

.................................................

 مسافرت چیزی است كم و بیش مثل حرف زدن با آدمیان قرنهای گذشته.

.................................................

 به جای تسلط بر جهان، باید بر خویشتن مسلط شد.  

.................................................

 من در هر چه شك كنم، در این شك نمی توانم كرد كه شك می كنم و چون شك می كنم، می

اندیشم؛ می اندیشم، پس هستم.

.................................................

 حقیقت را با بیطرفی مطلق و با روحی آزاد از هر گونه تعصب جستجو كنید. 

.................................................

 مطالعه، یگانه راهی است برای آشنایی و گفتگو با بزرگان روزگار كه قرن ها پیش در دنیا به سر

برده و اكنون در زیر خاك منزل دارند.

.................................................

انسان، مالك و ارباب است، در حالی كه حیوان فقط یك ماشین خودكار است، یك ماشین جاندار

است. وقتی جانوری ناله می كند، نشانه ی شِكوه و زاری نیست، بلكه سر و صدای ابزار ماشینی

است كه خوب كار نمی كند.  

.................................................

در بین تمامی مردم تنها عقل است كه عادلانه تقسیم شده، زیرا همه فكر می كنند به اندازه

كافی عاقلند. 

.................................................

 خواندن كتابهای خوب،مكالمه با انسانهای شرافتمند گذشته است. 

.................................................

 تنها، داشتن اندیشه ی خوب كافی نیست؛ مسئله ی بنیادی در این است كه آن را خوب به كار

ببریم

نظر یادت نره

..........................................   ...............................................  ....................................

۱) . هراکلیتوس

۲) .   سقراط

۳) .  افلاطون

۴) .  ارسطو

۵) . ابن سینا                 

۶) .   فارابی                       

۷) .برتراند راسل

۸) . گوته

۹) .فیثاغورس

۱۰) .رنه دکارت 

۱۱) .نیچه

۱۲) . ولتر

۱۳) . سارتر

۱۴) . هانری برگسون

۱۵) . هایدگر

۱۶) . شوپنهاوئر

۱۷) . کانت

۱۸) . بیکن

۱۹) .تاگور

۲۰) .امام محمد غزالی

 

 

 

 

Flash Game 2

اینم چند تا بازی فلش جالب swf که امیدوارم خوشتون بیاد

یادتون نره برا اجراش به برنامه FlashPlayer احتیاج دارید.

برای دانلود  روی عبارت Flash Game راست کلیک کرده و گزینه  Save Target As رو کلیک کنید.

۱) .Flash Game حجم ۵۷۲ کیلو بایت          

۲) .Flash Game حجم ۱۶۶کیلو بایت

۳) ..Flash Game حجم ۵۸۱ کیلو بایت

۴) ..Flash Game  حجم ۵۰۵ کیلو بایت

۵) ..Flash Game حجم ۴۸۴ کیلو بایت

۶) .Flash Game حجم۱.۱۸۶کیلو بایت

۷) ..Flash Game حجم  ۱۵ کیلو بایت

۸) .Flash Gameحجم ۱۵۱ کیلو بایت

۹) .Flash Game حجم  ۳۰ کیلو بایت

۱۰). Flash Gameحجم ۲۱۰ کیلو بایت

 

 

اگه دانلودشون کردید حتما نظرتون رو بگید.

گوته که بود؟

یوهان ولفگانگ فون گوته شاعر، ادیب، نویسنده، نقاش، محقق، انسان‌شناس، فیلسوف و

سیاست‌مدار آلمانی بود. وی یکی از مردان بزرگ فرهنگی قرون ۱۸ و ۱۹ اروپا و یکی از افراد

برجستهٔ ادبیات جهان محسوب می‌شود. گوته در آلمان، شکسپیر در انگلستان، ویکتور هوگو در

فرانسه و دانته در ایتالیا را چهار رکن ادبیات اروپا می‌دانند.پدر گوته، یوهان کاسپار گوته (۱۷۱۰-

۱۷۸۲) همراه با خانواده‌اش در یک خانهٔ بزرگ در فرانکفورت زندگی می‌کرد، که آن زمان قسمتی

از امپراتوری مقدس روم بود. مادر گوته نیز «کاترینا الیزابت گوته» از خانواده‌های سرشناس

فرانکفورتی بودگوته،نابغه‌ترین ادیب آلمانی، «دیوان غربی-شرقی» خود را تحت تاثیر «دیوان

حافظ » سرود، و فصل دوم آن را با نام «حافظ ‌نامه» به اشعاری در مدح حافظ اختصاص داد که

از جملهٔ آن‌ها می‌توان به دو شعر زیر اشاره کرد:

حافظا، در غزل‌هایت می‌شنوم

که شاعران را بزرگ داشته‌ای.

بنگر که اینک پاسخی فراخورت می‌دهم:

بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگ‌داشتِ اوست.

و همچنین:

خود را با تو برابر گرفتن، حافظا

راستی که دیوانگی است!

کشتی‌یی پُر شتاب و خروشان

به پهنهٔ پُر موج دریا در می‌آید،

و مغرور و دلیر به دلِ خیزاب‌ها می‌زند.

آن و دمی است که اقیانوس درهم‌اش بشکند.

ولی این تخته‌بند پوده همچنان به پیش می‌راند.

در غزل‌های سبک‌خیز و تندآهنگِ تو

خنکای سیال دریا است،

و فورانِ کوه‌وار آتش نیز.

و گدازه‌ها مرا در خود غرق می‌کنند.

با این همه خیالی نیز درونم را می‌آکند

و شجاعت‌ام می‌بخشد.

مگر نه آن‌که من نیز در سرزمینِ خورشید

زیسته و عشق ورزیده‌ام!


گوته در وصف حافظ :

باشد اگر این دنیا در هم شکند

حافظ، از شور به‌هم‌چشمی تو می‌بالم

در بد و خوب شریکیم و وفادار و سهیم

توأمانیم و ز یک گوهر و همزاد همیم

چون تو خواهم ره دل پویم و نوشم می ناب

هم کنم فخر بر این زندگی شعر و شراب

شو کنون با شرر آتش خود نغمه‌سرا!

گر چه پیری، دل پرشور و جوانیست ترا

.................................................................

جملاتی زیبا از این ادیب و فیلسوف آلمانی (گوته) 

..................................................................................................................................

همه چیز ساده تر از آن چیزی است که تو فکر می کنی، و در عین حال

پیچیده تر از آنی که تو تصور می کنی.

.....................................................

رویاهای کوچک را آرزو نکن ، زیرا برای تکان دادن قلبت به اندازه کافی قدرت ندارند.

.....................................................

خوشبخت کسی است که راه قدر دانی از خدمت دیگران را بلد است و شادی دیگران را به قدر

شادی خود حس میکند.

.....................................................

دریای بی تلاطم، هیچ گاه دریانورد ورزیده تربیت نمی کند.

.....................................................

هیچ‌چیز به قدر دیدن یک مادر با بچه‌اش روح‌پرور نیست و هیچ‌چیز حس حرمت و تقدیس ما را

هنگام تماشای مادری‌ که بچه‌هایش وی را احاطه کرده‌اند، بیدار نمی‌کند.

.....................................................

وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است.

.....................................................

هرکس باید روزانه یک آواز بشنود ، یک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند کلمه حرف منطقی بزند.

.....................................................

هيچ کس نمي تواند ما را بهتر از خودمان فريب دهد.

.....................................................

همه زیبایی های بی پیرایه ازعشق سرچشمه می گیرند،اماعشق از چه چیز سرچشمه می

گیرد؟

.....................................................

... كسي شايسته آزادي است كه هرروز بتواند به هوسهاي خود چيره شود.

.....................................................

...سخن های پست ، آدمهای حقیر را جذب و خردمندان را فراری می دهد.

.....................................................

اشخاص بزرگ مانند کوه هستند ،هر چه به آنان نزدیکتر شوی ، بزرگی و شکوه آنان روشن تر

میگردد و مردم پست و کم تلاش مانند سراب هستند ،کمی که به آنان نزدیک شوی ، زود پستی

و نا چیزی خود را بر شما آشکار میسازند.

.....................................................

...بزرگترین مشکل ها جایی نهفته است که ما هرگز انتظارش را نداریم.

.....................................................

...دوستی مثل اسناد کهنه است ،قدمت تاریخ آن را قیمتی می کند.

.....................................................

...آنجا که نور بیشتر است سایه های سیاه تری می توان یافت .

.....................................................

...دلی که خانه غرور است کانون محبت نشود.

.....................................................

...رفتار هر انسان آیینه ای است که او چهره خود را در آن نشان میدهد.

                                                        

جملات بیشتر از او

....................................................................................

 

خدایا! چه خوشبختی بالاتر از این ، که هم عاشق و هم معشوق بودن .

 

دارو بسیار است ، اما تعداد کمی از آنها تاثیر گذارند.

 

اخلاق را طوفان های روزگار تقویت میکند.

 

شیفتگی آن است که چشمان زنی را دوست بدارید ،بی آنکه رنگ آنرا بیاد

آورید.

 

چه شادیهایی که زیر پای انسان سرکوب شدند ،زیرا بیشتر افراد به آسمان

توجه دارند و آنچه را که زیر پاهایشان است نادیده میگیرند !

 

زندگی را هرگونه که نگاه میکنی زیباست.

 

شوهر مغز خانه است و زن ،قلب ان.

 

تا مرد خاموش است براو خطری نیست ، زیرا سرنوشت او به زبانش بسته

است.

 

از خود مپرس که از نکویی تو چه کس بهره خواهد برد . نان خود را به آب فکن

،بلاخره کسی آنرا خواهد خورد.

 

نیکی را فقط برای نفس نیکوکاری انجام بده ، اگر هم به فرزندانت پاداشی

نرسد ، به یقین نوادگانت از آن بهره خواهند برد.

 

اگر خواهی همیشه خرسند باشی همیشه راضی باش.

  

آنجا که آتش فروزان است ، ظلمت شب را یارای بقا نیست .

 

جوانی خود ، مستی بی شراب است .

 

گاه خاموشی بهتر از سخن از راز دل خبر میدهد.

 

تا راز "بمیر تا زنده شوی" را در نیابی ، میهمان گمنامی در سرزمین ظلمت

بیش نخواهی بود .

 

زبان به ستایش آنکس میگشایم که در پی آتشی است تا خویشتن را پروانه

وار بسوزاند.

 

زیاده روی در گفتار برای زنان خیلی طبیعی تر از راستگویی است.

 

مرد عمل وجدان ندارد ، تنها مرد اندیشه است که با وجدان است .

 

  

قله ها را مگر با پیمودن را ه های پیچ در پیچ نمی توان فتح کرد.

 

سخن گفتن یک نوع نیاز است ، ولی گوش دادن هنر است .

 

اگر مردم زبان یکدیگر را میفهمیدند ، اختلاف از میان برداشته میشد.

 

کسی که میخواهد رازی را حفظ کند باید این واقعیت را که رازی دارد ، پنهان

کند .

 

خوشبخت ترین فرد کسی است که خوشبختی را در خانه خود جستجو کند.

 

برخی نومیدانه در قید بندگی هستند و به غلط چنین میپندارند که آزادند.

 

روحی که زیبایی را میبیند گاهی تنها می ماند .

 

اگر وجود خار در گل مایه اندوه ماست ، وجود گل در کنار خار باید مایه شادی

ما باشد.

 

آنگاه که خویشتن را فراموش کنیم ، همه چیز مارا فراموش میکند.

 

برای بیشتر داشتن نخست باید بیشتر بشوید.

 

اگر میخواهید نزدیکان از دیدن شما لذت ببرند ، باید از دیدن افرادی که

میشناسید،شاد شده و شادمانی خود را نشان دهید.

 

 من در تولد خود نقشی نداشتم و در مرگ خود نیز نقشی ندارم ، نقش من

فقط در زندگی من است.

 

عاشق تنها زیبایی چهره را می بیند ،دانا زیبایی سیرت و عارف هر دو زیبایی را.

 

به وظیفه خود آنگونه که است عمل کنید،زیرا در این صورت راه شما مشخص

می شود و در آن تاریکی وجود نخواهد داشت.

 

یا کاری را آغاز نکن یابرای انجام آن از همه نیروی خود استفاده کن.

 

پر اهمیت ترین کارها هرگز نباید قربانی کارهای کم اهمیت شود.

 

هیچ چیز ارزشمندتر از همین امروز نیست.

 

مهمترین چیز در زندگی آنست که انسان هدفی داشته و برای رسیدن به

هدف خود دارای استعداد کافی باشد.

 

کسی که از مرگ میترسد از زندگی هم میترسد ،زیرا مرگ و زندگی از یکدیگر

جدا نیستند و هر دو جلوه یک حقیقت به شمار میروند.

 

زندگی اندک اندک به هر کس میفهماند چه کاره است.

 

آنچه فرزند درباره پدر می اندیشد مهم نیست ، چگونه پدر بودن مهم است.

 

اگر نمیتوانید قهرمان باشید ، دست کم مرد باشید.

 

عشق، پریشانی زندگی است.

 

زیبایی به هر جایی که وارد شود مهمان عزیزی است و پذیرایی خواهد شد.

 

پرپر کردن یک گل ستم به همه طبیعت است.

 

گل ، شادی آفرین است . بگذار همه از این شادی سهمی داشته باشند.

 

تشویق پس از نکوهش ، همچون آفتاب پس از رگبار است.

 

هیچ دلبستگی نیست که روزی به نفرت مبدل نشود ، حتی مهر مادری.

 

با زبان شعر بهتر میتوان در دلها نفوذ کرد.

 

طمع ،همچون آب شوری است که هر چه بیشتر خورده شود ، تشنگی را

افزونتر میکند.

 

اندیشیدن آسان است و عمل کردن سخت و دشوار .

 

خوشبخت ترین افراد کسی است که از خوشبختی دیگران احساس

خوشحالی کند.

 

اگر هنری داری بیاور . در غیر اینصورت هنرنمایی نکن که باعث رسوایی می

شود.

 

طبیعت تنها کتابی است که تمام صفحاتش پر از معنی است .

 

از اینکه در کنارم هستی بسیار شادم ، بودنت به من کمک میکند که دریابم

دنیا چقدر زیباست.

 

هر کسی نمیتواند انسان باشد.

 

در درون جسارت ، نبوغ و قدرت سحر آمیزی نهفته است .

 

اگر آدم خوبی با تو بدی کرد،چنان وانمود کن که نفهميده‌ای. او توجه خواهد

کرد و مدت زيادی مديون تو خواهد بود.

 

اگر می‌دانستند تا كنون چند بار حرفهای ديگران را بد فهميده‌اند، هيچكس در

جمع اينهمه پر حرفی نمی‌كرد...

 

من معماری را موسیقی یخ زده می نامم.

 

آنكسي كه از رنج زندگي بترسد ، از ترس در رنج خواهد بود.

 

اگر به مهمانی گرگ می روید ، سگ خود را به همراه ببرید .

 

استعداد در فضای آرام رشد میکند و شخصیت در جریان کامل زندگی.  

 

 

انسان ها شکست نميخورند بلکه تنها تلاش کردن شان را متوقف مي سازند .

  

مادامی که به خود اطمینان دارید، می دانید چگونه زندگی کنید.

 

هیچ چیز به اندازه وقتی که آدمی مطلبی خنده دار می گوید ، شخصیت اش را

نشان نمی دهد .

 

زن شریک زندگی و یار لحظات درماندگی است.

 

زيبايي ناپايدار و فضيلت جاودانه است.

 

مردان كامياب غالبا از شكست ميوه ي پيروزي چيده اند .

 

مردان مقاوم و باتجربه هميشه فرصت دارند كه كارها را از اول شروع كنند .

 

هيچ شعری شاعر ندارد، هر خواننده ی شعری شاعر آن لحظه ای شعر

است.

 

يك كار نيك گاهي يك شخص. يك ده. يك شهر وگاهي يك ملت را رستگار مي كند.

 

يك زندگي مطالعه نشده ،ارزش زيستن ندارد .

 

فاصله گرفتن از آدمایی که دوستشان دارید بی فایده است.زمان به ما نشان

خواهد داد که جانشینی برای آنها نخواهد بود.

 

پیروزی و پیشرفت،مُلک بلامنازع کسانی است که دارای استقامت و ثبات

باشند.

 

مردان شجاع فرصت مي آفرينند ترسوها و ضعفا منتظر فرصت مي نشينند .

 

 

زن تاج سر آفرینش است ، او شریک زندگی و یار ساعات درماندگی است.

  

آنها که غائب اند ، کمال مطلوب اند و حاضرین معمولی و پیش و پا افتاده اند.

 

عقل دروجود ما قدرت حيرت آوري دارد پس بهتراست که فکر را حاکم وجود خود

قرار دهيم .

 

حتی کودکان نیز آرزو دارند و اگر ما خبر نداریم برای این است که نمی توانند

حرف بزنند.

 

مادر شاهکار طبیعت است.

 

نابغه در بند حدود و تعينات ديگران نيست.قانون او در وجود خود اوست يا

همچون كوهي آتشفشان از درون مي خروشد و كوهپاره ها را از پيش

برمياندازد و دهانهاي براي فوران خود مي سازد! فطرت وي قانون مي گذارد و

كار خود را به آن مي سپارد.

 

سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست.

 

اگر از انسان اميد و خواب گرفته شود بدبخت ترين موجود روي زمين است .

 

روح زن،مامردها را بالا مي بردوبه پيش مي راند.

 

آدمهاي آرمانگرا هنگاميکه به نادرست بودن آرزويي پي مي برند بر ادامه آن

پافشاري نمي کنند .

 

تنها آرزو کردن شرط نيست،تلاش براي تحقق آن هم شرط است.

 

مرد خشمگين پر از زهر است و زندگي را زهرآگين مي كند .

 

پيش از آنکه بميريد ، چيزي نيرومند و متعالي از خود بجاي گذاريد ، تا بر زمان

غالب شويد .

 

مردان و زنان کهن در راه رسیدن به هدف ، یک آن هم نمی ایستند.

 

عقل دروجودما قدرت حيرت آوری دارد پس بهتراست که فکررا حاکم

وجودخودقرار دهيم .

 

کسی به فرجام زندگی آگاه نیست خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد

کسي که کتاب مي خواند به وقت بيش از پول احتياج دارد .

 

با داشتن اراده قوي صاحب همه چيز هستيد.

 

کسی که دارای عزمی راسخ است جهان را مطابق میل خویش عوض می

کند .

 

هر کسی که راه می رود ، می تواند گم شود.

 

فرق انسان و سگ در آنست كه اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز

نخواهد گرفت.

 

ما همیشه وقت کافی داریم به شرط آن که هم بخواهیم و هم درست از آن

استفاده کنیم.

 

كسي كه بر ديگران حكومت مي كند بايد نخست حاكم بر خود باشد.

هر چه نور بيشتر باشد ، سايه عميق تر است .

 

لحظه ای که شخصی مصمم به کاری می شود امدادهای غیبی به کمک او

می آیند .

 

انسان نمیتواند به همه نیکی کند ..ولی میتواند نیکی را به همه نشان دهد.

 

جوانی نیز مانند پاک ترین و بهترین عشقها سرانجامی ندارد .

 

كسي كه سعي مي كند بطرف هدف نهايي قدم بردارد مانند مسافري است

كه شب هنگام از كوه بالا مي رود.

    

رویاهای کوچک را آرزو نکن ، زیرا برای تکان دادن قلبت به اندازه کافی قدرت

ندارند.

 

خوشبخت کسی است که راه قدر دانی از خدمت دیگران را بلد است و شادی

دیگران را به قدر شادی خود حس میکند.

 

دریای بی تلاطم، هیچ گاه دریانورد ورزیده تربیت نمی کند.

 

هیچ‌چیز به قدر دیدن یک مادر با بچه‌اش روح‌پرور نیست و هیچ‌چیز حس حرمت

و تقدیس ما را هنگام تماشای مادری‌ که بچه‌هایش وی را احاطه کرده‌اند، بیدار

نمی‌کند.

 

وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای

است.

 

هرکس باید روزانه یک آواز بشنود ، یک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند

کلمه حرف منطقی بزند.

 

هيچ کس نمي تواند ما را بهتر از خودمان فريب دهد.

 

 

همه زیبایی های بی پیرایه ازعشق سرچشمه می گیرند،اماعشق از چه چیز

سرچشمه می گیرد؟

 

 كسي شايسته آزادي است كه هرروز بتواند به هوسهاي خود چيره شود.

 

سخن های پست ، آدمهای حقیر را جذب و خردمندان را فراری می دهد.

 

اشخاص بزرگ مانند کوه هستند ،هر چه به آنان نزدیکتر شوی ، بزرگی و

شکوه آنان روشن تر میگردد و مردم پست و کم تلاش مانند سراب هستند

،کمی که به آنان نزدیک شوی ، زود پستی و نا چیزی خود را بر شما آشکار

میسازند.

 

بزرگترین مشکل ها جایی نهفته است که ما هرگز انتظارش را نداریم.

 

دوستی مثل اسناد کهنه است ،قدمت تاریخ آن را قیمتی می کند.

 

آنجا که نور بیشتر است سایه های سیاه تری می توان یافت .

 

دلی که خانه غرور است کانون محبت نشود.

 

رفتار هر انسان آیینه ای است که او چهره خود را در آن نشان میدهد.

.........................................   .........................................   .........................................

۱) . هراکلیتوس

۲) .   سقراط

۳) .  افلاطون

۴) .  ارسطو

۵) . ابن سینا                 

۶) .   فارابی                       

۷) .برتراند راسل

۸) . گوته 

۹) .فیثاغورس

۱۰) .رنه دکارت

۱۱) .نیچه

۱۲) . ولتر

۱۳) . سارتر

۱۴) . هانری برگسون

۱۵) . هایدگر

۱۶) . شوپنهاوئر

۱۷) . کانت

۱۸) . بیکن

۱۹) .تاگور

۲۰) .امام محمد غزالی

برتراند راسل

 آشنایی با برتراند راسل فیلسوف قرن بیستم  

برتراند آرتور ویلیام راسل،فیلسوف، منطق‌دان، ریاضی‌دان، مورخ، جامعه شناس و فعال صلح‌طلب بریتانیایی بود که در قرن بیستم می‌زیست .

 برتراند راسل یک فعال ضدجنگ و مخالف امپریالسم بود که به دلیل عقاید صلح‌طلبانه‌اش در طول

جنگ‌جهانی اول، از دانشگاه اخراج و به زندان افتاد. او مخالف آدولف هیتلر، منتقد تمامیت‌خواهی

استالین، معترض درگیری آمریکا در جنگ ویتنام و همچنین از حامیان خلع‌سلاح هسته‌ای بود وی

در سال ۱۹۵۰، به پاس ((آثار متعدد در حمایت از نوع‌دوستی و آزادی اندیشه))، برندهٔ جایزهٔ نوبل

ادبیات گردید.

زندگی او :  راسل در ۱۸۷۴ مادرش را که از مبارزان آزادی زنان بود بر اثر دیفتری از دست داد.

مدت کوتاهی پس از آن خواهرش راشل که از خودش چهار سال بزرگتر بود، درگذشت. تنها دو

سال بعد در ۱۸۷۶ پدر راسل بر اثر برونشیت از دنیا رفت.

 

پس از آن به همراه برادرش فرانک (که هفت سال از خودش بزرگتر بود) تحت کفالت پدربزرگش

جان راسل، اولین ارل راسل قرار گرفت. راسل از او به عنوان پیرمردی مهربان و ویلچرنشین یاد

می‌کند. در ۱۸۷۸ پدربزرگش درگذشت و برتراند و فرانک تا زمان بلوغ با قیومیت بیوهٔ جان راسل،

پرورش یافتند.                                        

تعدادی از سخنان برتراند راسل                                                     

گرفتاری این دنیا از این است كه نادان از كار خود اطمینان دارد و دانا از كار خود مطمئن نیست .

..............................................................................................

 وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می‌توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی‌ها را

تکرار کرد .

............................................................................................. 

من نمی‌دانستم كه تو را دوست دارم، تا اینكه آن را از زبان خودم شنیدم. برای لحظه‌ای

اندیشیدم: "خدایا من چه گفتم؟" و سپس فهمیدم كه آنچه درست است را گفته‌ ام.

............................................................................................. 

زندگی كردن بدون برخی از چیزهایی كه می‌خواهید، بخش ضروری شادمانی است .

.............................................................................................

 اگر آدمی آنقدر به غذا بی اعتنا باشد كه زرد و ناتوان شود، ما نباید او را تحسین كنیم؛ اما مردی

كه از آگاهی به نیازهای خویش به مرحله ی همدردی با گرسنگان رسیده باشد سزاوار تحسین

ما خواهد بود.

............................................................................................. 

تا چهل سالگی كه مغزم خوب كار می كرد، به ریاضیات و پژوهش پرداختم. از چهل تا شصت

سالگی كه ذهنم ضعیف شده بود به فلسفه روی آوردم و در اواخر كه به كلی مغزم كار نمی

كرد به سیاست...

............................................................................................. 

اینكه نظری را همه می پذیرند، نمی تواند دلیلی بر درست بودن آن نظر باشد. در حقیقت، با

توجه به نادانی اكثریت نوع بشر، امكان نادرست بودن نظری كه همگان آن را می پذیرند بیشتر

است تا عكس آن.

.............................................................................................

...هرگز حاضر نیستم به خاطر عقایدم بمیرم، چون ممکن است عقایدم اشتباه باشند.      

     

                                                                          

........................................   ........................................   ........................................

۱) . هراکلیتوس

۲) .   سقراط

۳) .  افلاطون

۴) .  ارسطو

۵) . ابن سینا                 

۶) .   فارابی                       

۷) .برتراند راسل 

۸) . گوته

۹) .فیثاغورس

۱۰) .رنه دکارت

۱۱) .نیچه

۱۲) . ولتر

۱۳) . سارتر

۱۴) . هانری برگسون

۱۵) . هایدگر

۱۶) . شوپنهاوئر

۱۷) . کانت

۱۸) . بیکن

۱۹) .تاگور

۲۰) .امام محمد غزالی    

 

 

 

                    

آشنایی با آرتور شوپنهاوئر (فیلسوف آلمانی)

 آرتور شوپنهاوئر   فیلسوف آلمانی  یکی از بزرگترین فلاسفه اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در

حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید است..

زندگی

او در شهر  دانزیگ در پادشاهی پروس (گدانسک در لهستان امروزی) از پدریتاجر و ثروتمند و

مادری نویسنده (جوانا شوپنهاوئر)  متولد گشت، در ۱۸۰۵ پدرش خودکشی کرد و مادرش

به وایمار رفت. شوپنهاوئر با ازدواج مجددمادرش مخالف بود وهمین امر باعث شد فلسفه او

حاوی عقایدی نیمه حقیقی در مورد زنان باشد . رابطهٔ مادر و فرزند مدتی رسمی و بدور از

نزاعبوداما مادرش که از گوته شنیده بود او مردی بزرگ خواهد شد با انداختن او ازپله‌ها به رابطه مادر و فرزندی پایان داد..

اندیشه

او نه به روح معتقد است نه به ماده  بلکه به جهان موجود علاقه دارد، اوبیشتر فلاسفه را مورد

تمسخر قرار می‌دهد و می‌گوید فلسفه نباید با جملات پیچیده آمیخته گردد، زیرا که همه مردم

باید به فلسفه  آگاهی کامل داشته باشند. ( كار انسان نباید تفكر درباره آن پدیده هایی باشد كه

تاكنون كسی به نها پی نبرده است، بلكه باید اندیشیدن به آن واقعیاتی باشد كه در برابر دیدگان

همه قرار دارد، ولی كسی به آنها نپرداخته است.)

در نگاه دیگران

نیچه در مورد او می‌گوید: ((مطلقا تنها بود و کمترین دوستی نداشت و فاصلهٔ میان یک و هیچ

لایتناهی است.)) و یا : (هیچ چیز علمای آلمان را به اندازه عدم شباهتی که میان شوپنهاور و آنان بود رنج نداد)

چند تا جمله ازاین فیلسوف آلمانی

جماعت درس خوانده ي باسواد آنقدر افراط مي كنند و گندش را بالا ميآورند كه افتخار و شرف

نابغه را لكه دار مي كنند؛ دقيقاً به همان صورت كهايمان به مقدسات به جهل و خرافه پرستي

ابلهانه بدل مي گردد.

...........................................................................

اينكه مغز بايد نوكر و كارگر شكم باشد در حقيقت عقيده ي آن كسانياست كه نه حاصل

دسترنج خود را مي خورند و نه به سهم خود قناعت مي كنند...

...........................................................................

 افتخار، بوقلمون صفت است و وانگهي اگر در آن دقيق شويد، كم ارزش؛هرگز با تلاشي كه

كرده ايد برابر نيست و يا آن لذتي كه به شما مي بخشد محصول خودش نيست، بلكه اين تلاش

است كه افتخار را ارزش مي بخشد. 

........................................................................... 

...هيچ كس خود را آنگونه كه براستي هست نمي نماياند، بلكه نقاب خود رابر چهره مي زند و

نقش خود را بازي مي كند. در حقيقت، مراتب اجتماعي ما چيزي بيش از يك كمدي بي سر و ته

نيست.

........................................................................... 

...اگر كسي نشان دهد كه تو را خوار مي دارد و حقير مي شمارد، در نهايتنشان داده كه توجه

زيادي به شخص تو دارد و مي خواهد كاري كند كه از ارزش كمي كه برايت قايل است آگاه

شوي.

........................................................................... 

...هيچ كس نمي داند چه توانايي هايي براي تقلا و تحمل رنج در خود دارد، تا زماني كه اتفاقي

مي افتد و اين نيروها را به جنبش در مي آورد.

........................................................................... 

...پس از مدتي طولاني امكان دارد كه بر مرگ رقبا و دشمنانمان هم تقريباً بهقدر مرگ دوستان و

عزيزانمان غصه بخوريم؛ البته زماني كه ايشان را به عنوانشاهدان پيروزيهاي درخشانمان از دست

داده باشيم.

                                                                

 

 

 

 

 

 

 

جملات بیشتر در ادامه 

 

هرگز نگذاريم هيچ چيزي زندگي فكري ما را متوقف سازد، هرچند ممكن است طوفان بي امان جهان محيط ما را آشفته سازد و در هم ريزد.

...........................................................................

نبوغ، خود به تنهايي به همان اندازه قادر است انديشه هاي ناب توليد كند كه يك زن به تنهايي مي تواند طفلي به دنيا آورد. شرايط بيروني بايد نبوغ را بارور سازند و نقش پدر را براي فرزندش ايفا كنند

...........................................................................

دانشمند آن است كه چيزها آموخته؛ نابغه كسي است كه از وي چيزي مي آموزيم كه خود هرگز از كسي نياموخته است.

...........................................................................
 

آن كه مي خواهد كارهاي بزرگ انجام دهد بايد چشم به آيندگان بدوزد و با عزم راسخ براي نسلهاي در راه فعاليت كند.

...........................................................................
 

نابغه در شرايط مساعد و با تلاش پيگير و اشتياقي سستي ناپذير، زندگي را وقف توليد، تحصيل،

ساخت و ساز و باروي، طرح ريزي، بنيانگذاري، برقرارسازي و زيبايي بخشي مي كند و همواره به

اين مي انديشد كه براي خود كار مي كند.

...........................................................................
 

نابغه در خود دانش شادي و لذتي مي يابد؛ در تحليل هر مسئله، در هر انديشه ي باريك، چه از آن خود وي باشد و چه از آن غير.

...........................................................................

آنها كه از ميان اكثريت بيرون مي آيند، آنها كه نابغه نام مي گيرند، تنها آنان والايان حقيقي نوع بشرند.

...........................................................................

ارزش آثار نابغه چنان است كه در ميان همه ي مردان تنها او مي تواند چنين تحفه اي به جهان پيشكش كند.


........................................................................... 

خواندن زندگينامه يك فيلسوف به جاي مطالعه ي آثارش مانند ناديده گرفتن يك نقاشي و توجه به ساخت قاب آن است.

........................................................................... 

اگر اثري بي همتا از يك نابغه به ذهني معمولي پيشكش شود، آن ذهن ساده از آن اثر همان اندازه بهره مند مي شود كه يك نفر مبتلاي به نقرس از دعوت شدن به مجلس رقص. يكي فقط به جهت تشريفات به مجلس مي رود و آن ديگري تنها به جهت عقب نماندن از قافله كتاب را مي خواند

هر اندازه هم كه آيندگان، نويسنده اي را بزرگ و ستودني و آموزنده بيابند باز هم در زمان حياتش در چشم معاصران، ضعيف و زبون و بي مزه مي آيد


 

يك اثر بزرگ و فوق العاده و اصيل فقط آنگاه خلق مي شود كه مؤلفش افكار، روش و عقايد معاصرانش را ناديده بگيرد

نابغه همنشين خود را فراموش مي كند و بي توجه به اينكه آيا وي سخنان او را مي فهمد يا نه، چنان به حرف زدن ادامه مي دهد كه گويي كودكي با عروسكش سخن مي گويد.


 

اينكه مغز بايد نوكر و كارگر شكم باشد در حقيقت عقيده ي آن كساني است كه نه حاصل دسترنج خود را مي خورند و نه به سهم خود قناعت مي كنند.


 

استعداد بشر همواره با محدوديت روبه رو است و هيچ كس بدون داشتن برخي ضعفها نمي تواند نابغه گردد؛ اين ضعفها حتي مي تواند محدوديت هاي ذهني باشد.

جماعت درس خوانده ي باسواد آنقدر افراط مي كنند و گندش را بالا مي آورند كه افتخار و شرف نابغه را لكه دار مي كنند؛ دقيقاً به همان صورت كه ايمان به مقدسات به جهل و خرافه پرستي ابلهانه بدل مي گردد.


 

افتخار، بوقلمون صفت است و وانگهي اگر در آن دقيق شويد، كم ارزش؛ هرگز با تلاشي كه كرده ايد برابر نيست و يا آن لذتي كه به شما مي بخشد محصول خودش نيست، بلكه اين تلاش است كه افتخار را ارزش مي بخشد.

هيچ كس خود را آنگونه كه براستي هست نمي نماياند، بلكه نقاب خود را بر چهره مي زند و نقش خود را بازي مي كند. در حقيقت، مراتب اجتماعي ما چيزي بيش از يك كمدي بي سر و ته نيست.


 

اگر كسي نشان دهد كه تو را خوار مي دارد و حقير مي شمارد، در نهايت نشان داده كه توجه زيادي به شخص تو دارد و مي خواهد كاري كند كه از ارزش كمي كه برايت قايل است آگاه شوي.

آنچه مردم را سنگدل مي سازد اين است كه در هر انسان تنها آن ميزان توان هست كه بتواند دردها و رنجهاي خود را تحمل كند.


 

هيچ كس نمي داند چه توانايي هايي براي تقلا و تحمل رنج در خود دارد، تا زماني كه اتفاقي مي افتد و اين نيروها را به جنبش در مي آورد.


 

هنگامي كه توان روحي انسان نابود شود و تحليل رود، زندگي در نظرش بس كوتاه و بي ارزش و زودگذر خواهد آمد و در آن هيچ چيز رخ نخواهد داد كه ارزش انگيزش هيجان وي را داشته باشد.


 

يك پزشك همه كس را مي تواند درمان كند جز خودش را؛ زماني كه بيمار شود، نزد يك همكار مي رود.

خردها از اساس با يكديگر اختلاف دارند، اما با ملاحظات صرفاً كلي نمي توان به اين تفاوتها پي برد.


 

اگر آموزش چيزي را پيش از پنج سالگي آغاز كنيد و با وقار و آرامش فراوان آن را به گونه اي مداوم تكرار كنيد براي ابد در ذهنتان باقي خواهد ماند.زيرا در مورد انسانها هم بسان حيوانات، آموزش تنها آنگاه با موفقيت همراه است كه از دوران كودكي آغاز شود.


 

پس از مدتي طولاني امكان دارد كه بر مرگ رقبا و دشمنانمان هم تقريباً به قدر مرگ دوستان و عزيزانمان غصه بخوريم؛ البته زماني كه ايشان را به عنوان شاهدان پيروزيهاي درخشانمان از دست داده باشيم.


 

اينكه حساب، نازلترينِ فعاليتهاي ذهني است با اين حقيقت اثبات مي گردد كه تنها عملي است كه با يك عدد ماشين هم انجام پذير است.


 

هر عدم تناسب بين اراده و خرد به بدبختي انسان منجر مي گردد.


 

زندگي تكنولوژيك دوران ما، با كمال بي سابقه اش و افزايش و ازدياد اسباب تجمل، اين فرصت را به ما داده تا ميان فراغت و فرهنگ متعالي تر و زحمت و فعاليت و رفاه بيشتر دست به انتخاب بزنيم و البته عوام به فراخور شخصيت خودشان دومي را انتخاب مي كنند.

ازدواج يعني نصف كردن حقوق و دوچندان كردن مسئوليت ها


 

هر حقيقت از سه مرحله مي گذرد:اول مورد تمسخر قرار مي گيرد. دوم به شدت با آن مخالفت مي شود و سوم به عنوان يك امر بديهي مورد پذيرش قرار مي گيرد.


 

هر كس محدوديتهاي ديد خود را محدوديتهاي دنيا مي انگارد.


 

ما سه چهارم [ وجود ] خودمان را به تاوان اينكه شبيه ديگران باشيم از دست مي دهيم.


 

هر قومي اقوام ديگر را مسخره مي كند؛ در حالي كه همه بر حق هستند.


 

زندگي نامه انسان عبارت است از:مدهوش بودن از اميدها و آرزوها و پاي كوبان به آغوش مرگ پناه بردن.


 

همه آرزوها از نياز سرچشمه مي گيرد، يعني از كمبودها و رنجها.


 

هنر، گونه اي رستگاري است؛ ما را از خواستن، يعني درد و رنج، آزادي مي بخشد و تصاوير زندگاني را دلربا مي سازد.


 

براي نيل به خوشبختي هيچ راهي نادرست تر از لذت طلبي و كوشش براي درك عيش و نوش و خوشي هاي جهان نيست.


 

تمام حقايق سه مرحله را پشت سر گذاشته اند: اول، مورد تمسخر قرار گرفته اند دوم، به شدت با آنها مخالفت شده است و سوم، به عنوان يك چيز بديهي پذيرفته شده اند.

ايده ها الگوهاي ازلي اي هستند كه در قلمرو ذاتها يا هستي هاي حقيقي وجود دارند و آدميان تنها هنگامي كه خود را از توجه به جزييات، در اينجا و اكنون (مكان و زمان)رها سازند وارد آن قلمرو مي شوند.


 

نگهداري دم ماهي و دل زن از دشواري ها است.


 

وظيفه ي هنرها توصيف موارد خاصي از حقيقت نيست، بلكه نشان دادن امور مطلق و كلي اي است كه در پشت اين موارد خاص و جزيي قرار دارند.


 

ازدواج يعني با چشمان بسته به اميد گرفتن يك مارماهي، دست فروبردن در جوالي [ =ظرفي از پشم بافته ] پر از مار.


 

عشق و عاشقي هر چند لطيف و پر احساس ابراز گردد باز هم ريشه در شهوت دارد و بس.


 

هر كتابي كه به خواندنش مي ارزد بايد در آن واحد دوبار خوانده شود. رعايت دستور فوق دو علت دارد: يكي اينكه در مطالعه دوم، قسمت هاي مختلف كتاب بهتر درك مي شود و قسمت اول كتاب زماني نيك فهميده مي شود كه از پايان آن نيز آگاه باشيم و ديگر اينكه در اين دو مطالعه وضع روحي ما يكسان نيست، در مطالعه ي دوم ما نظر تازه اي نسبت به هر قسمت پيدا كرده و جور ديگري تحت تأثير آن كتاب قرار مي گيريم.


 

كتابخانه تنها يادبود مطمئن و ماندگار نوع بشر است.

انسانهاي بزرگ مانند عقابند كه آشيانه ي خود را بر فراز قله هاي بلندِ تنهايي مي سازند.


 

زبان، ارزشمندترين ميراث يك ملت است.


 

اشخاصي كه هرگز وقت ندارند آنهايي هستند كه كمتر كار مي كنند.

هرگز نگذاريم هيچ چيزي زندگي فكري ما را متوقف سازد، هرچند ممكن است طوفان بي امان جهان محيط ما را آشفته سازد و در هم ريزد.


 

نبوغ، خود به تنهايي به همان اندازه قادر است انديشه هاي ناب توليد كند كه يك زن به تنهايي مي تواند طفلي به دنيا آورد. شرايط بيروني بايد نبوغ را بارور سازند و نقش پدر را براي فرزندش ايفا كنند.

دانشمند آن است كه چيزها آموخته؛ نابغه كسي است كه از وي چيزي مي آموزيم كه خود هرگز از كسي نياموخته است.


 

آن كه مي خواهد كارهاي بزرگ انجام دهد بايد چشم به آيندگان بدوزد و با عزم راسخ براي نسلهاي در راه فعاليت كند.

نابغه در شرايط مساعد و با تلاش پيگير و اشتياقي سستي ناپذير، زندگي را وقف توليد، تحصيل، ساخت و ساز و باروي، طرح ريزي، بنيانگذاري، برقرارسازي و زيبايي بخشي مي كند و همواره به اين مي انديشد كه براي خود كار مي كند.


 

نابغه در خود دانش شادي و لذتي مي يابد؛ در تحليل هر مسئله، در هر انديشه ي باريك، چه از آن خود وي باشد و چه از آن غير.


 

آنها كه از ميان اكثريت بيرون مي آيند، آنها كه نابغه نام مي گيرند، تنها آنان والايان حقيقي نوع بشرند.


 

ارزش آثار نابغه چنان است كه در ميان همه ي مردان تنها او مي تواند چنين تحفه اي به جهان پيشكش كند.


 

خواندن زندگينامه يك فيلسوف به جاي مطالعه ي آثارش مانند ناديده گرفتن يك نقاشي و توجه به ساخت قاب آن است.

......................................   ......................................    ......................................

۱) . هراکلیتوس

۲) .   سقراط

۳) .  افلاطون

۴) .  ارسطو

۵) . ابن سینا                 

۶) .   فارابی                       

۷) .برتراند راسل

۸) . گوته

۹) .فیثاغورس

۱۰) .رنه دکارت

۱۱) .نیچه

۱۲) . ولتر

۱۳) . سارتر

۱۴) . هانری برگسون

۱۵) . هایدگر

۱۶) . شوپنهاوئر 

۱۷) . کانت

۱۸) . بیکن

۱۹) .تاگور

۲۰) .امام محمد غزالی

           

 

 

 

چند گام براي رسيدن به آرامش

60 نكته براي رسيدن به آرامش .  (محمد مهدي حاجي پروانه)

گام 1: فهرستي از موفقيت هايي را كه تاكنون نصيبتان شده را تهيه كنيد.

گام 2: هرچند وقت يكبار به ميان طبيعت برويد و در محيطي سبز و سرشار از آرامش قدم بزنيد.

 

گام 3: هر روز به جمله هاي زير و جملاتي از اين قبيل فكر كنيد؛  -   تا زماني كه خودتان

 

نخواهيد ، هيچ كس نمي تواند تحقيرتان كند (تئودور روزولت) 

 

 ...... روزي شخصي بودايي را فحش و ناسزا مي داد، بودا به وي گفت: از تو به خاطر اين هديه

 

عالي تشكر مي كنم! اما متاسفم كه نمي توانم هديه ات را بپذيرم،  راستي اگر كسي به من

 

هديه اي دهد و من هديه را قبول نكنم به چه كسي تعلق خواهد داشت؟ 

 

 

..عشق از آن جهت در ما به وديعه  گذاشته شده كه آن را به ديگران ببخشيم.

 

 

..قلمرو خداوند درون ماست-     

 

..به دنبال رستگاري و سعادت خود باش.  

 

..از صميم  قلب خودت را دوست داشته باش

 

گام 4 : در تعطيلات آخر هفته ، فقط به تفريح و استراحت بپردازيد.

 

گام5 :  تلاش كنيد هميشه مثبت بينديشيد.

 

گام 6: به خاطر داشته باشيد كه هرگاه در كاري سرگردان مي مانيد، در حال آموختن نكته اي جديد هستيد.

گام 7: در هفته يك شب تلويزيون خود را خاموش نگه داريد تا مغزتان استراحت كند.

 

گام 8 : هر چند وقت يكبار به يك مكان مقدس برويد و با خدا راز ونياز كنيد.

 

گام 9 : با كسي كه از صميم قلب دوستش داريد تلفني صحبت كنيد.

 

گام 10: اهداف خود را بنويسيد و با آنها زندگي كنيد.

 

گام 11: در هدف گذاري واقع بين باشيد.

 

گام 12 : وسواس را از زندگي خود حذف كنيد، در اين صورت هيچ كاري نمي توانيد انجام دهيد.

 

گام 13: براي خود تعهد مشخص كنيد و به آن وفادار باشيد و تا مي توانيد براي آن حركت و

 

تلاش كنيد ولو آن كه نتيجه دلخواه شما نباشد.

نوع فایل  :  pdf

حجم فایل: ۶۹۱

رو کلمه دانلود راست کلیک کرده و گزینه  Save Target As رو کلیک کنید .  download

  

آشنایی مختصر با جورج برناردشاو

 آشنایی مختصر با نویسنده شوخ طبع ایرلندی

جورج برناردشاو نویسنده شوخ طبع ایرلندی انگلیسی تنها کسی است که هم نوبل گرفته و هم

 اسکار (به خاطر فیلمنامه پیگمالیون , 1938) .او در 1925 از پذیرش نوبل امتناع کرد و گفت "

 من هر سال کتاب می نوشتم و کسی جایزه ای نمی داد .امسال که چیزی ننوشته ام به من نوبل

می دهند, یعنی اینقدر بد می نویسم ؟"

آخر سر هم جایزه را به اصرار زنش پذیرفت ولی پولش را نگرفت و خواست تا برای ترجمه

کتابهای سوئدی به انگلیسی خرج شود!  

از بین هزاران حرف با مزه ای که شاو زده چندتایش اینها هستند: 

 کسی که می تواند ،عمل می کند   کسی که نمی تواند، پند می دهد...

در زندگی قرار نیست خودتان را کشف کنید ; قرار است خودتان را بسازید.

بزرگترین تنبیه برای دروغگو , بی اعتمادی همه به او نیست ; بی اعتمادی او به همه است.

تنها کسی که با من درست رفتار می کند خیاطم است که هر بار که مرا می بیند , اندازه های

 جدیدم را می گیرد ; بقیه به همان اندازه ای قبلی چسبیده اند و توقع دارند من خودم را با آنها

جور کنم.

بهترین جا برای آزمودن تربیت یک آدم , وسط دعواست.

تنها دوره ای که آموزش من متوقف شد دوران مدرسه بود.

هیچ کس نمی تواند تمام عمر , خوشی را تحمل کند ; در این صورت دنیا جهنم می شد

یک بچه مدرسه ای که با کتاب هومر بر سر همکلاسی اش می زند , احتمالا ایمن ترین و منطقی ترین استفاده از اساطیر را کرده است.

در زندگی 2 تراژدی هست: اینکه به آنچه قلبت می خواهد نرسی و اینکه برسی.

2 آدم گرسنه 2 برابر یک آدم گرسنه خطر ندارد; اما 2 آدم رذل 10 برابر خطرناک می شوند.

دروغ های خوشبینانه چنان قدرت درمانی بالایی دارند که اگر پزشکی نتواند آنها را به صورت

متقاعد کننده ای به زبان بیاورد , به درد این شغل نمی خورد.

صمیمی بودن خطرناک است ; مگر اینکه احمق هم باشید.

از کسی که به کار بد شما پاسخی نمی دهد بترسید ; او نه شما را می بخشد , نه می گذارد خودتان

 را ببخشید...                                                                                                                                                                      

 

 

 

 


 

 

 

 

 

یک شعار خوب، نیمی از نبرد است.

ـ جهنّم، پر از موسیقیدان‌های تازه‌کار است.

ـ آزادی، توأم با مسئولیتْ است. به همین علّت است که اکثر افراد، از آن می‌ترسند.

ـ زندگی‌ای که صَرف ارتکاب اشتباهات شده، نه تنها آبرومندانه‌تر، بلکه مفیدتر از زندگی‌ای است

که صَرف انجام دادن هیچ کاری نشده است.

ـ در برابر امیال خود، مقاومت کن. همه چیزهای خوب را تجربه کن و خو را با بهترینِ آنها عادت بده.

ـ کاری که خدا آن را درست کرده است، آدمی‌زاده نمی‌تواند آن را به هم بزند.

ـ حقیقت، یگانه چیزی است که هیچ کس باورش نخواهد کرد.

ـ خوشی و راحتی دائمی، در تمام مدّت زندگی! این همان چیزی است که هیچ کس نمی‌تواند تحمّلش کند.

ـ در زندگی، دو تراژدی وجود دارد: یکی آن که آن چه دلتان می‌خواهد به دست نیاورید؛ دیگر آن

که هر چه دلتان خواست، به دستش آورید.

.........................................................................................................................................

لطائف الطوائف (کتاب طنز)

اینم یه کتاب طنز جالب با حجم کم..  طنز های زیبایی داره حتما بخونیدش

 آخر هفتتون خوش

مقدمه نویسنده (ابراهیم نبوی)  

 کتاب مستطاب لطائف الطوائف از مهم ترین آثار طنز زبان فارسی است . این کتاب در قرن دهم

توسط مولانا فخرالدین علی صفی نوشته یا به عبارتی گردآوری شده است . این کتاب مجموعه

ای از لطایفی است که از قرنها قبل باقی مانده و به اشکال مختلف در میان ناقلان حکایات طنز

روایت شده است . من این حکایات را به فارسی امروز در آوردم . برخی از حکایات را که بیشتر

صورت نصیحت داشت حذف کردم و این مجموعه را شش سال قبل در ایران چاپ کردم .

 

اینم چند تا لطیفه از این کتاب امیدوارم خوشتون بیاد

ارسطو: بلاهت و زیبایی

ارسطو در راهی میرفت جوانی زیبا دید ، حکیم از او سوالی کرد ، جوان جوابی ابلهانه داد،

حکیم گفت : خانه خوبی است البته اگر کسی در آن سکونت می کرد ...

 

دهان بد بو

جاهلی به اعتراض از حکیمی پرسید : چرا دهان تو بوی بد میدهد ؟ حکیم گفت از بس که عیب

های تو را در سینه نگه داشته ام ، به نفسم سرایت کرده است ...

 

در باره ازدواج

به حکیمی گفتند در باره ازدواج چه نظری داری ؟ گفت : کد خدایی یک ماه خوشحالی دارد و یک

عمر اندوه ..

 

پزشک و دامپزشک

مردی نزد پزشکی رفت و از درد شکم فریاد زد. پزشک گفت : چه خورده ای ؟ گفت؟ سه من

بریان کرده ی سوخته ، پزشک گفت :نزد دامپزشک برو زیرا او حیوانات را معالجه می کند و من

آدمیان را ...

 

طالع نحس

منجمی را بر دار کردند شخصی در آنجا از او پرسید که این تقدیر را هم در طالع خود دیده

بودی؟ گفت بلندی ای می دیدم اما نمی دانستم که اینجا است.

 

نوع فایل :pdf

حجم فایل: ۳۴۹ کیلوبایت 

رو کلمه دانلود راست کلیک کرده و گزینه  Save Target As رو کلیک کنید . download

..........................................................................................................................................

یه شعر از پدرم

این بار یه شعر

شعری برگرفته از وبلاگ  غزل آشنا              حتما نظرتون رو بگید. 

                                

                                 وعده دیدار  

  کاش این مرغ دلم بر تو گرفتار نبود       

                          کاش این روح من از هجر تو بیمار نبود

   بارها  آرزوی   دیدن رویت کردم          

                          چه توان کرد مرا رخصت   دیدار   نبود

  من اگر دیده به روی رخ تو می بستم        

                         سر شب تا به سحر دیده به دیوار   نبود

 روز اول تو اگر وفا به ما می کر دی     

                         حرف ما بر سر هر کوچه و با زار نبود

  بلبلان وقت بهار نغمهءخوش می خوانند   

                         تو به باغ دیدی کجا همدم گل خار  نبود

  میدهی وعده ولی به عهد وفا نمی کنی    

                       کاش این روز من و حرف تو تکرار  نبود

  گر چه شیرین دم آخردل فرهاد شکست    

                        باز  هم مثل تو اینگونه   دل    آزار نبود

 گوئیا تلخی جان کندن ما می خواهی         

                        پا  نهم  پیش  نگوئی  که   وفادار   نبود

   من که راز دل خویش جز تو نگفتم با  غیر     

                           این تو بودی که دلت محرم اسرار نبود

  تو بیا تا که صمد جان به فدایت بکند         

                          تا  بدانی  که  دلش  جز تو خریدار نبود.

..........................................................................................................................................

Flash Game 1

اینم چند تا بازی فلش جالب . swf   امیدوارم خوشتون بیاد  ..                                                         

برا  اجراشون  به برنامه  فلش پلیر  نیاز دارید ..

بعضی از لینک دانلودها مشکل داشت اصلاح شد  

۱) .. Bubbles     حجم  ۱۴۳کیلوبایت .     

۲) ..  Billiard     حجم  ۳۱۳کیلوبایت . 

۳) ..   water        حجم  ۳۷ کیلوبایت . 

۴) .Gold Miner   حجم ۲۹۱کیلوبایت .

 ۵) ..UFO Joe     حجم ۴۵۴کیلوبایت .

۶)  Mouse Race حجم ۴.۵۴کیلوبایت .

۷) . . iQ Test     حجم ۲۱۸کیلوبایت .

 

 

برای دانلود  روی لینک راست کلیک کرده و گزینه  Save Target As رو کلیک کنید.

.......................................................................................................................................... 

کتاب همراه (سخنان دکتر علی شریعتی)

شاید بعضی از این جملات پرمعنا  رو تو پیامکاتون خونده باشید.. سخنان دکترعلی شریعتی ..

با این کتاب همراه میتونید تعداد زیادی از جملات ایشون رو تو گوشیتون داشته باشید. 

چند تا جمله از این کتاب همراه

...در دشمنی دو رنگی نیست، کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند ..

...در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست.

...آنان که می فهمند عذاب می کشند و آنان که نمی فهمند عذاب می دهند ..

...ارزش و سرمایه حقیقی هر انسان به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد ..

...خداوندا نمی دانی انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است ..

...چه زجری می شد آنکس که انسان است و از احساس سرشار..

...لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم غافل از این که لحظه ها همان خوشبختی بودند.

...اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست ، خدا جایگزین همه نداشتن هاست.

نوع فایل:  jar

حجم فایل: ۱۶۰ کیلو بایت

رو کلمه دانلود راست کلیک کرده و گزینه  Save Target As رو کلیک کنید .  دانلود

..............................................................................................................................................................

       زندگی نامه دکتر شریعتی

                            نامه علی شریعتی به پدرش

                                                   وصیت نامه شریعتی    

معرفی دومین کتاب

اینم یه کتاب دیگه که نویسندش یه آمریکاییه به نام دکتر خاویر کرمنت مترجم این کتاب آقای

محمود فرجامی هست مطمعن باشید هر چه قدر مشکل دیگران رو بدونید رفتار متناسب تری با

اون افراد خواهید داشت به هر حال خواه نا خواه ما با آدم های مختلفی سر و کار داریم .

 خودم این کتاب رو خوندم و بهتون پیشنهاد می کنم از دستش ندید

 

قسمتی از مقدمه مترجم

آیا از این که همسایه تان زباله هایش را در جوی آب میریزد عصبانی هستید ؟ آیا تا به حال پیش

آمده که در اداره ای برای گرفتن یک امضا روز ها و ساعت ها در آمد و شد باشید ؟ آیا احساس

می کنید برخورد های رئیس تان با شما توهین امیز است ؟ تا به حال دلتان می خواسته که یک

صندلی را بر فرق پزشکی بکوبید که وقتی بعد از ساعت ها انتظار و پرداخت حق ویزیت کلان

موفق به دیدارش شدهاید ، بدون آنکه اجازه بدهد شما در مورد بیماریتان توضیحی بدهیدشروع

به نوشتن نسخه کرده است ؟ آیا از دیدن مجری های تلوزیونعصبی میشوید ؟ آیا باشنیدن حرف

های سیاستمداران دچار رعشه و ناسزا گویی میشوید ؟ آیا وسوسه ی خفه کردن بزرگتر های

فامیلی که دائما مشغول فوزولی و نصیحت و بزرگتری هستند زیاد به سراغتان می آید ؟ آیا با

همکاران از زیر کار در رو و زیرآب زن  زیاد دست به یقه میشوید؟ اگر پاسخ به این پرسش ها

مثبت است این کتاب برای شماست چرا که شما با بیشعور ها سر و کار دارید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دو شگفتی بزرگ جهان اهرام مصر و مجسمه ی ابوالهول نیستند آنها عبارتند از اینکه :

1). چرا بیشعورها به خودشان حق می دهند که اینقدر نفرت انگیز رفتار کنند ؟

2). چرا از یاد آوری این نکته اینقدر میرنجند؟                                                                                                                          سنت اراکولیوس

 

 

5 بخش این کتاب

چه کسی بیشعور است و چرا یک نفر باید بخواهد که بیشعور باشد؟

انواع بیشعور ها

وقتی جامعه بیشعور میشود

زندگی با بیشعورها

راه نجات

 

 

 

قسمتی از این کتاب ( بیشعوری) و سرگذشت خود نویسنده به عنوان یک بیشعور

 

 

زنم یکبار جشن تولد غافل گیر کننده ای برایم ترتیب داد اما غافلگیر کننده ترین چیز این بود که

فقط شش نفر در آن مراسم حضور داشتند که تازه سه تای آنها هم زن و بچه های خودم بودند

اما من آن را به پای حسادت دوستانم نسبت به موفقیت های چشمگیرم گذاشتم برایشان

متاسف بودم که حقارت و بی کفایتشان باعث میشود که در مقابل من چنین واکنش هایی نشان

دهند اما زیاد خودم را ناراحت نمی کردم  و این قبیل خصوصیات را جزو سرشت آدم هامی

دانستم بعد هم سعی می کردم با بزرگواری این قبیل وقایع را فراموش کنم.سرانجام یک روز از

خواب خرگوشی تکانی خوردم . تنها پسرم بعد از ساعت ها بگو مگو با من اعلام کرد که نمی

خواهد به کالج برود و میخواهد در نیروی دریایی ثبت نام کند تک پسرم مخواست به جنگ من

بیاید ! باورم نمی شد! در طی بیست سال گذشته هیچ کس جرات نکرده بود که با من در بیفتد و

آخرین کسی که چنین خبطی را مرتکب شده بود سال ها بود انگشت ندامت را به دندان می

گزید .

من می خواستم پسرم پزشک موفقی مثل خودم بشود اما او داشت خیره سری می کرد . از

کوره در رفتم وگفتم اگر در نیروی دریایی ثبت نام کند هر چی دید از چشم خودش دیده او هم در

مقابل چشمان من چیزی را حواله داد که هر چند غریب بود اما نحوه استعمال آن  برای یک مقعد

شناس نا آشنا نبود ! بعد هم در را به هم کوبید و از خانه بیرون رفت.. او به همسرم گفته بود که

تصمیم گرفته تا آنجایی که امکان دارد از من دور بشود و به حرفش هم عمل کرد او در رسته هوا

و فضا ثبت نام کرد .

به خاطر این کار پسرم خیلی اعصابم به هم ریخت ودر هم شدم با دلخوری از زن و دخترم

پرسیدم که نظرشان در باره این ماجرا چیست و منتظر بودم که آنها تایید کنند که من پدر

دلسوزی هستم و آن پسر کار احمقانه ای انجام داد.

 

با بغض گفتم چطور دلش امد از خواسته منی که اینقدر دوستش دارم سر پیچی کند ؟

بعد پاسخی شنیدم که خیلی برایم غیر منتظره بود اول دخترم زیر لب گفت: (( شما فقط و فقط خودتان را دوست دارید ))

چند لحظه بهتم زد بعد به عنوان آخرین امید چشم به همسرم دوختم اما او هم حرف دخترمان را تایید کرد و گفت :(( راست می گوید اصلا راستش را بخواهی چند سالی میشود که زندگی مشترک ما به آخر خطش رسیده لطفا همین امشب از این خانه برو  ))

نمی توانستم آنچه که در حال وقوع بود باور کنم فقط در عرض چند ساعت دنیای شخصی من نیست و نابود شده بود

تا چند روز آنچه را رخ داده بود در ذهنم زیر و بالا می کردم قبلا معتقد بودم که حق با من است مثل همیشه که علی رغم اعتقاد دیگران حق با من بود .یکی داشت کسانی که خیلی دوستشان داشتم را از من دور می کرد آنها را علیه من تحریک کرده بود دلم میخواست بدانم کار چه کسی بود تا حسابش را برسم.

قبلا هم بارها با کسانی رو برو شده بودم که در مقابل اعتقادات و رفتار های من دست به یکی

کرده بودند . در چنین مواقعی فقط وفقط با اتکا به اراده قوی ام توانسته بودم وقار و شخصیت

خودم را حفظ کنم بالا خره به این نتیجه رسیدم  که این مورد با بقیه فرق چندانی ندارد .

بزرگترین دغدغه ام این بود که در نهایت با پیروزی نزد خانواده ام برگردم ، اما هر کاری که در این

راه می کردم با شکست مواجه میشد آنها نمی خواستند مرا ببینندو با من حرف بزنند ما از هم

دورتر و دورتر می شدیم سرانجام با درماندگی چیزی را قبول کردم که قبولش برای هر بیشعوری سخت است : به کمک کس دیگری نیاز دارم !

بنابراین با یکی از همکاران روانپزشک به مشاوره نشستم  همه چیز را برایش تعریف کردم و ازش

پرسیدم که اشکال از کجاست و چی به سر خانواده ام آمده است ؟ آیا مریض شده اند ؟

خواهش کردم که حقیقت را رک رو روراست به من بگوید  چرا که من آدمی قوی بودم و توانایی

مواجهه با هر خبر و پیشامد نا گواری رو داشتم .

 

دوستم کمی درنگ کرد و بعد در حالی که توی چشم های  من نگاه می کرد گفت :(( آنها مریض نیستند حالشان خیلی هم خوب است ))

مدتی طول کشید تا منظورش از این حرف را بفهمم چیزی که مواجهه با آن برایم خیلی سنگین بود .

(( م م منظورت این است که ... پس من مریضم ؟ ))

(( نه... تو هم مریض نیستی . تو فقط بیشعوری .))  

..........................................................................................................................

دانلود با حجم ۲.۵۰مگابایت ( پی دی اف)

رو کلمه دانلود راست کلیک کرده و گزینه  Save Target As رو کلیک کنید .    download

..........................................................................................................................

معرفی یه کتاب

 سخنان ناب اندیشمندان و متفکران

بشر در این دنیا بیشتر از همه موجودات مصیبت و عذاب کشیده ،بهترین دلیلش هم این است که در بین تمام آنها فقط او می تواند بخندد..(نیچه)

در جهان یگانه مایه نیکبختی انسان صحبت است . (افلاطون)

وقتی انسان  دوست واقعی دارد که خودش هم یکدوست واقعی باشد. (امرسون) 

آنجا که حقیقت نباشد همه چیز پست و زشت و مبتذل است. ( سقراط)

بد بختی مربی استعداد استر (هوگو)

رو کلمه دانلود راست کلیک کرده و گزینه  Save Target As رو کلیک کنید .         download

 ضمنا نوع فایلش پی دی اف هست که باید نرم افزار خوندنش رو داشته باشید

 این کتاب رو خودم خوندم واقعا جملات جالب و پند آموزی داره بیشترشون سخنان فلاسفه

هست اگه دانلودش کردید حتما نظرتون رو هم بگید حجم فایلشم 1.43 مگابایته  .

..........................................................................................................................................

۳۰ اصل برا داشتن اعتماد به نفس بالا

  ۳۰ اصل برا داشتن اعتماد به نفس بالا

1-اصل یاد و اتّکا به خداوند و اعتماد به قدرت و یاری و حمایت او.

2-اصل آگاهی و اشراف و بصیرت لحظه به لحظه به خود

3-اصل تغییر در الگو ها و ایجاد نشانه ها

4-اصل خود یابی (من کیستم؟)- قائم مقام و محبوب خداوند(عزّت نفس)

5-اصل احساس خود شایستگی، خود سالاری و احساس شخصیّت

6-اصل عدم مقایسه خود با دیگران

7-اصل خود باوری و خود محوری بعد از خدا محوری.

8-  اصل داشتن هدف و برنامه در زندگی

9- اصل تمیزی و ظاهر

10-اصل تعریف از خود و دیگران

11-اصل تشویق خود و دیگران.

12-اصل تعهّد به قول و صداقت و راستی

13-اصل عدم انجام عمل خلاف و عذر خواهی

14-اصل نظم و انضباط کاری

15- اصل دانش و تجربه

16- اصل مدیریت زمان

17- اصل مدیریت اولویت ها

18- اصل اقتدار در مقابل ضعف

19- اصل یقین در مقابل تردید

20-اصل احساس رهبری و مدیریت

21-اصل مسئولیّت پذیری.

22-اصل سلامت و نگهداری از جسم

23-اصل تبسّم

24-اصل ابراز عشق به دیگران و متذکّر شدن ویژگی های مثبت آن

25.اصل نگاه به دیگران( در عین تواضع، بزرگی خود را در دل حس کنید)

26-اصل عدم تأخیر

27-اصل قاطعیت و گفتن نه

28-اصل عدم شماتت و سرزنش خود و دیگران

29- اصل کمک به دیگران و بخشایش

30.اصل ژست و حالت بدنی

..........................................................................................................................................

چند توصیه مدیریتی

 اینم اولین مطلب و چند تا توصیه مدیریتی

از اونجایی که تویه زندگی ما زمان و مدیریت اون یه مسئله ی خیلی مهمه بهتر دیدم مطلبی رو بذرام شاید بتونیم استفاده بهتری از زمان کنیم .

زندگي خود را بازپس گير؛ فقط یک ساعت از 24 ساعت روزت را وقف خودت كن تا 23 ساعت باقي مانده تحت فرمان تو قرار گيرد.

 

 10 دقيقه اول را با تحليل 24 ساعت گذشته شروع كن. تك تك كارهايي را كه كرده اي مرور كن،

آنچه را كه مي شد بهتر انجام داد يا تغيير داد يا بايستي به نحوه ديگري انجام مي شد در دفترت

يادداشت كن.

 اهداف امروز را در 10 دقيقه بعدي مشخص كن. در واقع امروز تمام آن چيزي است كه در اختيار

داري.ديروز از دست رفته است و فردا شايد هرگز نيايد. امروز هميشه از آن توست. امروز است

كه فردا را بنا مي نهد.امروز تو را جايي مي برد كه مي خواهي بروي. با دگرگون كردن امروز مي

تواني جهان را دگرگون كني. امروز هديه اي است از سوي خداوند. به همين دليل است كه آن را

«بودن در لحظه» مي خوانند.

 در 10 دقيقه آخر اهداف دراز مدت خود را مشخص كن.اين اهداف را به سه بخش تقسيم كن:

    اهداف 24 ساعت،هفت روز و 12 ماه آينده.

درست است كسي نمي تواند زمان را متوقف كند اما مي تواند نحوه استفاده از آن را تحت كنترل در بياورد.ارتباط ضعيف يا نامفهوم با ديگران از عمده ترين عوامل اتلاف وقت است.

ارزش هرچيز را با مقدار وقتي كه حاضريد صرف آن كنيد اندازه گيري كنيد.

هر روز مقداري از وقتتان را به اين اختصاص دهيد كه در مورد هدف هاي اصلي و واقعي خود و

راه هاي بهتري كه از طريق آنها مي توانيد روز به روز به هدف هاي خود نزديك تر شويد فكر و

تامل كنيد.

هميشه براي انجام كارهايتان جدول زمان بندي شده داشته باشيد و تمام كارها و قرار ملاقات ها

را در آن بنويسيد.

رشد شخصيت عامل اصلي صرفه جويي در وقت است هر قدر انسان برتري شويد با صرف وقت

كمتري مي توانيد به هدف هاي خود برسيد.

هركاري كه انجام مي دهيد در واقع داريد وقت خود را مي فروشيد، آن را ارزان نفروشيد. 

....................................................................................................................