زندگی نامه کبیر عارف و صوفی هندی

زندگی نامه کبیر عارف و صوفی هندی

کبیر از برجسته ترین شاعران و عارفان هند است. هم صوفی است و هم یوگی؛ هندوان، سیک

ها و مسلمانان به یک اندازه او را دوست دارند و مرتبه والای روحانی او را ارج می نهند. اشعار

کبیر بسیار ساده اند و اما در نوع خود بی نظیر؛ گونه ای که او بی همتا، مقدس و در عین حال نه

بسیار دور از دسترس درک انسان می سراید، از سرشت روحانی او می گوید. جایگاه اشعار کبیر

در موسیقی کلاسیک هندی تا اندازه ای است که بدون استثنا تمام خوانندگان آواز کلاسیک

هندی، اجرایی را به اشعار او اختصاص داده اند و راگای “کبیر بهایراو” به او تقدیم شده است.

کبیرا در شهر بنارس هند در حدود سال ۱۴۴۰ میلادی متولد شد. در مورد تولد او ابهامات زیادی

وجود دارد، گفته می شود که او فرزند یک بیوه برهمن بود، با این وجود تاریخ می گوید که در یک

خانواده بافنده مسلمان بزرگ شد. تحصیلاتی نداشت و اشعارش که همه به زبان هندی هستند،

از پیچیدگی های دستوری بی بهره اند؛ با این وجود این اشعار زیبا که حول محور اتفاقات روزمره

می چرخند، معانی عمیق اخلاقی و عرفانی را به همراه دارند و این خود انتقال دهنده فلسفه زنده او به عامه مردم در تمامی زمان هاست.

کبیر به شاگردی استادی هندو به نام “رام آناند” در آمد، اما از کم و کیف دروس عرفانی آن استاد

اطلاعی در دست نیست. به هر روی، هرگز زندگی عادی خود به عنوان یک بافنده را برای تهذیب

نفس و ریاضت ترک نکرد و زندگی با خانواده و همسر و فرزند را به چله نشینی و گوشه گیری از

جهان ترجیح داد. او ظاهری پرهیزگار و عابد نداشت و این خود سبب برانگیخته شدن خشم بزرگان

مذهبی بنارس شد و بدگویان، وی را نزد سلطان تقبیح کردند. سلطان بزرگوار اعدام را بر او

بخشید و به تبعیدش در سن ۶۰ سالگی بسنده نمود. در نتیجه در سالهای پایانی عمر با گروهی

از شاگردانش در مناطق شمالی هند زندگی زاهدانه ای را پیشه کرد و در سن ۱۲۰ سالگی در “مقر” نزدیک شهر “گوراکپور” دیده از جهان فرو بست.

 

گلچین اشعار کبیر ، عارف هندی

گلچین اشعار کبیر ، عارف هندی 

.........................................................................

خدا را جست وجو کردم،
در کنایس یهود،
و در جانب دیوار غربی.
در کلیساهای نصرانی،
بر روی صلیب،
در پی او می گشتم.
به پرستشگاه‌های هندیان سرکشیدم.
به مسجد رفتم،
به کعبه در معبد او را جست وجو کردم.
و در مراسم و قربانی ها.
در نماز و یوگا، خدا را طلبیدم.
تا این که ندای خدا را شنیدم که به من می‌گفت:
ای بنده من! کجا را جست وجو می کنی؟
من کنار تو هستم.
اگر تو جوینده حقیقی باشی،
مرا می بینی مرا در لحظه‌ای از زمان دیدار خواهی کرد...

 .........................................................................

آیا ذهن بزرگتر است از
آنجه ذهن را ذهنیت بخشیده؟
آیا براهما بزرگتر است
آنچه او از او برخاسته؟...
من پاک گیج شده ام
آیا معبد بزرگتر است از
آنکه او به خداوند خدمت می کند؟

  .........................................................................

به باغ گل نرو، از آنجا که باغی از گل در درون داری
بر هزار گلبرگ نیلوفر آبی بنشین
و نگه کن زیبایی را که اندرون داری

 .........................................................................

 

کجا در جستجوی من هستید ؟ من همراه شمایم
نه در زیارت، نه در تمثال ها و نه حتی در چله نشینی،
نه در معبد، نه در مسجد، نه در کعبه و نه در کایلاش،
من با شمایم ای انسان ها، من با شمایم.
نه در نیایش و نه در مراقبه و نه حتی در روزه و ریاضت،
نه در گوشه نشینی ، نه در نیروی حیات و نه در جسم،
و نه حتی در فضای لایتناهی،
نه در رحم مادر طبیعت و نه در نَفَس حیاتی،
از سر صدق بجویید و در لحظه ای بیابید
کبیر می گوید، با دقت گوش فرا ده؛
آنجا که ایمان شماست، من همانجایم.

  .........................................................................

من نوای فلوتش را می‌شنوم
خود را سرکوب کردن نمی‌دانم.
گرچه بهار نیست  گل می‌شکفد
و زنبور دعوتش را می‌پذیرد.
آسمان می‌غرد و برق می‌زند
و امواج در قلبم غلیان می‌کنند.
باران می‌زند
و قلبم آفریدگار را می‌طلبد.
قلب من به مرزی رسیده است که از آن
ترنم جهان بر می‌خیزدو فرو می‌نشیتد:
آنجا که بیرق‌هایی پنهان در آسمان به اهتزاز آمده اند
کبیر می‌گوید:
“قلب من می‌میرد
اگرچه همیشه زنده است”

 .........................................................................