هوشنگ ابتهاج
نامدگان و رفتگان از دو كرانه زمان
سوی تو میدوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید كهكشان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پردهها درآ
بوی تو میكشد مرا وقت سحر به بوستان
ای كه نهان نشستهای باغ درون هستهای
هسته فرو شكستهای كاین همه باغ شد روان
آه كه میزند برون از سر و سینه موج خون
من چه كنم كه از درون دست تو میكشد كمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
كز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند كه بر دَرم!
آمدنت كه بنگرم، گریه نمیدهد امان... هوشنگ ابتهاج
سوی تو میدوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید كهكشان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پردهها درآ
بوی تو میكشد مرا وقت سحر به بوستان
ای كه نهان نشستهای باغ درون هستهای
هسته فرو شكستهای كاین همه باغ شد روان
آه كه میزند برون از سر و سینه موج خون
من چه كنم كه از درون دست تو میكشد كمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
كز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند كه بر دَرم!
آمدنت كه بنگرم، گریه نمیدهد امان... هوشنگ ابتهاج
+ نوشته شده در 2012/10/26 ساعت توسط ehsan.azarnia
|
احسان آذرنیا