وصیت نامه فرانتس کافکا

وصیت نامه فرانتس کافکا

ماکس عزیز شاید این‌بار دیگر بلند نشوم ، آمدن ِ سینه ‌پهلو ، پس از ماه ِ تب ِ لازم ، به اندازه‌ی کافی محتمل هست و حتی این‌که می‌نویسم‌اش هم ، نمی‌تواند مانع رسیدن ‌اش بشود ، گرچه قدرت خاصی دارد.

در این‌صورت ، آخرین خواسته‌ی من در مورد همه‌ی چیزهایی که نوشته‌ام : از میان ِ همه‌ی آنچه که نوشته‌ام ، فقط شامل کتاب‌ها می‌شود : داوری ، آتش ‌انداز ، مسخ ، گروه محکومین ، پزشک دهکده و داستان‌ ِ هنرمند گرسنگی. (اشکالی ندارد آن ‌چند نسخه از «نظاره‌ها» بماند ، نمی‌خواهم زحمت ِ نابود کردن‌شان را به گردن کسی بیاندازم ، اما هیچ چیزش نباید دوباره چاپ بشود). وقتی می‌گویم ، خواسته‌ام شامل ِ آن پنج کتاب و آن داستان می‌شود ، منظورم این نیست که مایلم آنها دوباره چاپ شوند و به دست آیند‌گان برسند. برعکس اگر کاملاً از بین بروند ، آرزوی اصلی‌ام برآورده شده است. فقط مانع کسی نمی‌شوم -حالا که این کتاب‌ها وجود دارند - اگر مایل است ، آنها را نگه دارد. برخلاف این ، غیر از آنها ، باید همه‌ ی چیزهایی که نوشته‌ ام و موجود است (چاپ شده در مجلات ، در دست‌ نوشته‌ها یا در نامه‌ها) بدون استثناء تا جایی که قابل دست ‌یابی یا -  با خواهش از دیگران -  دریافت‌شدنی است (تو که بیشترشان را می‌شناسی ، اصل قضیه خانم فلیسه اِم 1 ، خانم یولیه نام قبلی ویرتسک 2 و خانم ملینا پولاک 3 است ، مخصوصاً چند دفتری را که خانم پولاک دارد ، فراموش نکن.) همه‌ ی این‌ها باید بدون استثناء و ترجیحاً نخوانده (مانع‌ ات نمی‌شوم ، به داخلشان نگاه کنی ، اما ترجیح من این است که این‌ کار را نکنی ، به هرحال اما هیچ ‌کس دیگری اجازه ندارد ، داخلشان را ببیند.) همه‌ ی این‌ها باید بدون استثناء سوزانده شوند . خواهش می‌کنم ، هرچه زودتر این‌ کار را بکن . فرانتس .

پی نوشت :
1. Felice Bauer اولین نامزد رسمی کافکا است که پس از ازدواج با Moritz Marasse به نام شوهرش Marasse خوانده می‌شد.
2. Wohryzek Julie است که کافکا نامزد دوم او بود و قصد داشتند در نوامبر 1919 ازدواج کنند. اما چون خانواده‌ ی کافکا با ازدواج آن‌ها به شدت مخالف بودند، در ژولای 1920 کافکا نامزدی‌اش را با او بهم زد.
3. Milena Jesenská که پس از ازدواج با Ernst Pollak به نام هم‌سرش پولاک نامیده می‌شد. او مترجم کافکا به چکی بوده و با کافکا رابطه‌ی عاشقانه داشت.

وصیت نامه لویی پاستور

وصیت نامه لویی پاستور

در هر حرفه و شغلی که هستید نه اجازه دهید که به بدبینی های بی حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی لحظات تاسف بار که برای هر ملتی پیش می آید شما را به یاس و نا امیدی بکشاند.
 
در آرامش حاکم بر آزمایشگاه ها و کتابخانه هایتان زندگی کنید.
 
نخست از خود بپرسید: “من برای یادگیری خود چه کرده ام
؟
 سپس همچنان که پیش تر می روید بپرسید: “من برای کشورم چه کرده ام
؟
 و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس شادی بخش و هیجان انگیز برسید که: “شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته اید.”
 
اما صرفه نظر از هر پاداشی که زندگی به تلاش هایمان بدهد یا ندهد، آنگاه که لحظه مرگ فرا می رسد هر کدام از ما باید این حق را داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم:
 «من آنچه در توان داشته ام انجام داده ام»

وصیت نامه علامه ی حلی

وصیت نامه علامه ی حلی

وصیت نامه علامه ی حلی به پسرش فخرالمحققین:
پسرم، خداوند تعالی، تو را برانجام دادن فرمان هایش استوار بدارد و بر عمل خیر و ملازمت آن، توفیق ات دهد و به سوی آن چه دوست می دارد و راضی است، رهنمایت باشد و به آن چه از خیرها آرزو داری وخواهانی، برساندت و در دنیا و آخرت، سعادتمندت کند و هر چه که با آن، چشم، روشن می گردد، هدیه ات کند و عمر نیکو و زندگی آرام و خوش، روزگارت را سپری سازد و مهر«صالح است.» بر اعمال ات بنهد و وسایل رسیدن به سعادت را روزی ات کند و ازبرکت های بزرگ و والایش، بر تو بباراند و خداوند، از هر بلا و سختی ای، دورت بداردو بدی ها را از تو دفع کند.

بدان!که من، دراین کتاب ( قواعدالاحکام) چکیده و فشرده ی احکام را به گونه ای موجز، آوردم و پایه های اسلام را با کلمات کوتاه و عبارت هایی روان، روشن ساختم و«راه رشد» و «طریق استوار» را واضح کردم.

تالیف این کتاب، به هنگامی است که پنجاه سال از عمر را گذرانده ام و وارددهه ی شصت زندگی شده ام.

«دهه ی شصت زندگی » آنی است که «مهترخلایق » [جناب رسول الله(ص)] فرموده:

«آن، آغازگاه هجوم مرگ است ».

حال اگر خداوند تعالی، [در این دهه،] بر من،مرگ را نوشته باشد و آن را با «قدر»ش، حتمی کرده باشد، از آن جا که او، «فرمان »اش را بر بندگان، حاضر و مسافر، جاری سازد، پس من هم همان گونه که خداوند تعالی وصیت را بر من واجب و به خصوص هنگام احساس مرگ، مرا مامور به آن کرده است [تو را مخاطب ساخته] و برای ات وصیت می کنم به:

این که همدوش با تقوای الهی باشی; که آن، به یقین، «سنت پایدار» و «واجب حتمی » و «سپر نگه دارنده » و «توشه ی ماندگار» است. و [آن،] پرسودتر چیزی است که انسان برای روزی که چشم ها، از هیبت آن روز، گشاده و خیره می ماند و یار ویاوری نیست، خواهد داشت.

تو و التزام به پیروی اوامر خداوند تعالی و انجام دادن آن چه او می پسندد وپرهیز از آن چه او، ناخوش دارد و دوری از نواهی خداوند تعالی.

زندگی ات را در تحصیل کمالات نفسانی، سپری ساز و اوقات ات را در «کسب فضایل علمی » و «عروج از پستی نقص به بالاترین نقطه ی کمال » و «اوج گیری در آسمان عرفان و نه سقوط به جایگاه جهال » و «گرایش عاشقانه به پسندیده ها» و «یاری برادران دینی » و «پاسخ درشتخو را به سخن نیکو گفتن » و «نیکورفتار را باچهره ی باز پذیرفتن » بگذران!

تو و پرهیز از رفاقت با انسان های پست و هم نشینی با افراد نادان; زیرا، رفاقت و هم نشینی با آنان، خلق و خوی ناپسند و باطن پست،بر جا می نهد.

بلکه تو و التزام به همدوشی با عالمان و نشست و برخاست با فاضلان; که آن، برای کسب کمالات، زمینه ی کامل را فراهم می سازد و برای ات، توان و مهارت دریافتن پاسخ مجهولات را، به دنبال دارد.

باید، امروزت از دیروزت بهتر باشد.

تو و التزام به صبر و توکل و رضا.

هر روز و شب، محاسبه ی نفس کن!

از خداوند، بسیار آمرزش بخواه!

از نفرین مظلوم بترس! به خصوص از نفرین یتیم و پیرزن; که خداوند در مورد شکستن دل شکسته،گذشت نمی کند.

تو و التزام به نماز شب; که رسول الله(ص) بر آن تشویق و دعوت به اقامه ی آن کرده و فرموده است:

من ختم له بقیام اللیل، ثم مات، فله الجنه.

هر که آخرین عمل اش، اقامه ی نماز شب باشد و بمیرد، بهشت برای او باشد.

تو و التزام به صله ی رحم; که به یقین، به عمر آدمی می افزاید.

تو و التزام به خوشرویی. همانا رسول الله(ص) فرمود:

انکم لن تسعوا الناس باءموالکم، فسعوهم باءخلاقکم!

همانا شما را نرسد که با اموال تان، تمامی افراد را در آسایش قرار دهید; لذا، آنان را با اخلاق تان خشنود سازید.

تو و التزام به توجه و مراقبت از ذریه ی پیامبر; که همانا خداوند تعالی درسفارش به آنان تاکید کرده و پاداش رسالت و ارشاد مردم را دوستی و مهرورزی به آنان قرار داده است. خداوند تعالی فرموده:

... قل لا اساءلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی... .

... بگو: «به ازای آن [رسالت،] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی در مورد خویشاوندان ».

...حضرت رسول الله(ص) فرموده:

انی شافع یوم القیامه لاربعه اصناف ولو جاووا بذبوب اهل الدنیا: رجل نصر ذریتی; و رجل بذل ماله لذریتی عند المضیق; و رجل احب ذریتی باللسان والقلب; و رجل سعی فی حوائج ذریتی اذا طردوا و شردوا.

به یقین، من، درقیامت، شفاعتگر چهار گروه هر چند گناه شان به اندازه ی تمام گناهان مردم باشدخواهم بود: مردی که ذریه ی مرا یاری کند; مردی که به هنگام تنگدستی ذریه ام، ازمال اش به او ببخشد; مردی که به زبان و قلب، ذریه ی مرا دوست داشته باشد; مردی که به هنگام بی سر و سامانی ذریه ام، در رسیدگی به حاجت هاشان کوشش کند.

امام صادق(ع) فرمود:

اذا کان یوم القیامه، نادی مناد: ایها الخلائق! انصتوا; فان محمدا یکلمکم.فینصت الخلائق. فیقوم النبی(ص) فیقول: یا معشر الخلائق! من کانت له عندی ید اومنه او معروف، فلیقم حتی اکافئه.

فیقولون: بآبائنا و امهاتنا! و ای ید و ای منه و ای معروف لنا؟بل الید و المنه والمعروف لله و لرسوله علی جمیع الخلائق.

فیقول: بلی. من آوی احدا من اهل بیتی او برهم او کساهم من عری او اشبع جائعهم، فلیقم حتی اکافئه.

فیقوم اناس قد فعلوا ذلک. فیاءتی النداء من عندالله: یا محمد! یا حبیبی! قدجعلت مکافاءتهم الیک; فاسکنهم من الجنه حیث شئت.

فیسکنهم فی «الوسیله » حیث لایحجبون عن محمد و اهل بیته:.

هنگامی که قیامت برپاشد، ندا دهنده ای می گوید:

ای آفریده ها! ساکت باشید تا حضرت محمد با شما سخن گوید.

مردم ساکت می شوند. جناب نبی(ص) برخاسته، می فرماید:

ای همه ی آفریده ها! هر کس که برای من کاری انجام داده و منتی دارد و نیکی ای رسانده است، برخیزد تا اینک، جبران کنم.

همه ی آفریده ها گویند: پدر و مادرمان فدایت! چه کاری و چه منتی و چه نیکی ای؟

خدمت و منت و نیکی، بر همه ی خلائق، از سوی خدا و رسول خدا است.

حضرت رسول الله می فرماید: بله. حال، هر که، کسی از اهل بیت مرا پناه داده، یانیکی ای رسانده، یا با اهدای لباس، آن ها را از برهنگی نجات داده، یا گرسنگان شان را سیر کرده است، برخیزد تا اینک جبران کنم.

در این لحظه، مردمی که آن کارها را انجام داده اند، برمی خیزند. سپس از جانب خداوند ندا می آید: ای محمد! ای حبیب ام! همانا جبران کارهای آنان را بر عهده ی توگذاشتم; آنان را در هر کجای از بهشت که خواستی، جای ده.

حضرت رسول، آنان را در مکانی به نام «وسیله » جا می دهد، تا نسبت به حضرت محمد و اهل بیت اش: در محرومیت و حجابی نباشند.

تو و التزام به بزرگداشت علما و احترام به آنان; که حضرت رسول الله(ص) فرمود:

من اکرم فقیها مسلما، لقی الله تعالی یوم القیامه و هو عنه راض. و من اهان فقیها مسلما لقی الله تعالی یوم القیامه و هو علیه غضبان.

هر که، مسلمان دین شناس را، گرامی دارد، در قیامت، خدا را، راضی و خوشحال از او خواهد یافت. وهر که، مسلمان دین شناس را، کوچک شمارد و اهانت کند، در قیامت، خدا را، ناراضی وخشمگین از او، خواهد یافت.

حضرت رسول الله(ص) نگاه به چهره ی عالمان را، از جمله عبادت ها شمرده است و نگاه به در خانه ی عالمان را، عبادت دانسته و رفت وآمد با دانشمندان را عبادت خوانده است.

تو و التزام به کوشش فراوان برای افزودن علم ات و ژرف نگری در دین; که حضرت امیرالمؤمنین(ع) به فرزندش فرموده است:

تفقه فی الدین; فان الفقهاء ورثه الانبیاء. و ان طالب العلم یستغفرله من فی السماوات و من فی الارض، حتی الطیر فی جو السماء و الحوت فی البحر. و ان الملائکه لتضع اجنحتها لطالب العلم رضی به.

در دین ژرف بنگر! زیرا، دین شناسان،جانشینان پیامبران هستند. برای طالب علم، هر چه در آسمان ها و هر چه در زمین هست، حتی پرنده ی در آسمان و ماهی در دریا، طلب آمرزش می کنند. و فرشتگان به دلیل خوشنودی از طالب علم، بال های خود را، خاک فرش آنان می کنند.

تو و پرهیز از کتمان دانش و بازداشتن شایستگان از فراگیری علم ات; زیرا،خداوند تعالی می فرماید:

ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون.

کسانی که نشانه های روشن ورهنمودی را که فرو فرستاده ایم، بعد از آن که آن را برای مردم، در کتاب توضیح داده ایم، نهفته می دارند، آنان را، خدا لعنت می کند و لعنت کنندگان لعنت شان می کنند.

و حضرت رسول الله(ص) فرمود:

اذا ظهرت البدع فی امتی، فلیظهر العالم علمه. فمن لم یفعل، فعلیه لعنه الله.

هنگامی که در امت ام، بدعت ها آشکار و فراگیر شد، دین شناسان باید علم شان راآشکار کنند و در اختیار همه قرار دهند. کسی که چنین نکند، لعنت و نفرین الهی براو خواهد بود.

و نیز، او(ع) فرمود:

ولا توتوا الحکمه غیر اهلها، فتظلموها. و لا تمنعوها اهلها فتظلموهم. 162حکمت را در اختیار نااهل، قرار ندهید! که [ اگر چنین کنید ] به حکمت ظلم کرده اید. و از اهل اش، منع مکنید! که [ اگر چنین کنید ] به «اهل حکمت » ظلم کرده اید.

-تو و التزام به تلاوت قرآن عزیز و تفکر در معانی آن و رعایت اوامر و نواهی اش و تتبع در اخبار نبوی و آثار محمدی و جست وجو [ وفهم ] معانی آن ها و تامل کردن تام در آن ها.

البته من، کتاب های زیادی در تمامی این زمینه ها، برای ات نگاشته ام.

این، آن هایی بود که وظیفه ی تو بود.

اما آن چه به من مربوط است و نفع اش به من برمی گردد [ ، عبارت است از ]:

این که با طلب رحمت برای ام، در بعضی از اوقات، مرا یاد کرده و مورد تفقدقرار دهی.

و این که ثواب بعضی از طاعت هایت را برای من بفرستی.

و در یاد کردم، کم نگذار! که [ اگر چنین کنی،] اهل وفا، تو را جفاکارخوانند. و در یاد کردم، زیاده روی مکن! که [ اگر چنین کنی، ] آنان که اهل نیکی اند، تو را به «کوتاهی در حق پدر به هنگام زندگانی » نسبت می دهند. بلکه درخلوت هایت و پس نمازهایت، یادم کن! و آن چه از بدهکاری ها و تعهدات واجب، برعهده ام هست [و خود انجام نداده ام] تو، قضا کن! و در حد توان ات، بر سر مزارم،به زیارت ام بیا و مقداری از قرآن تلاوت کن! و هر کتابی که نوشته ام، ولی خداوندبرای به پایان رساندن اش، مهلت ام نداده است، تکمیل کن! و هر چه از خلل و نقصان وخطا و نسیان در آن می یابی، اصلاح کن! این، وصیت من است به تو. خداوند از جانب من، بر تو ناظر است.

والسلام علیک و رحمه الله و برکاته. والله اعلم بالصواب.

برگرفته از:کتاب قواعد الاحکام

 

وصیت نامه علامه مجلسی

وصیت نامه علامه مجلسی

بار خدایا ! ای آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین ! ای دانای نهان و آشكارا ! ای بخشایشگر مهربان ! بار خدایا ! در دار دنیا با تو عهد می‌بندم . بار خدایا ! گواهی میدهم كه البته معبود بحقی جز تو نیست ، تو یكتائی و برای تو شریكی نیست . و البته محمد ( خدا بر او و آلش درود پیاپی بفرستد ) بندۀ تو و رسول تو است . و البته بهشت راست است . و البته دوزخ راست است . و البته بر انگیخته شدن مردگان راست است . و حساب راست است . و قدر راست است و قبر راست است . و ترازوی اعمال راست است . و البته دین همانگونه است كه وصف فرموده ئی . و البته اسلام همانگونه است كه مقرر فرموده‌ئی . و البته گفتنی همان است كه گفته ئی . و البته تو خدای ثابت و آشكاری . خدا از جانب ما مسلمانان به محمد ( خدا بر او و آلش درود پیاپی بفرستد ) بهترین پاداش را عنایت فرماید ! و محمد و آل محمد را به سلام تحیت بفرستد !

بار خدایا ! ای دلخوشی من ! هنگام گرفتاری من . وای یار من ! هنگام سختی من . و ای ولی نعمت من ! ای معبودم و ای معبود پدرانم ! هیچگاه مرا یك چشم بهم زدن ، بخودم وامگذار ، زیرا اگر باندازۀ یك چشم بهمزدن مرا بخودم واگذاری به شر نزدیك میگردم از خیر دور میشوم . پس در قبر وحشت مرا به آرامش مبدل ساز ! وبرای روزی كه ترا دیدار میكنم - در حالیكه نامۀ اعمالم گسترده است - نزدخود عهدی قرار بده كه در امان تو باشم .

ستایش خاص خدائی است كه او باقی میماند و بس . وملك او جاوید میماند و بس . اوكسی است كه به عزت قدرت و بقاء اختصاص دارد و بندگانش را بمرگ و فناء مقهور ساخته است و دادن نعمتهای ظاهره و باطنه را بر عهده گرفته . و درود پیاپی بر سید مرسلین و فخر جهانها و شفیع گناهكاران محمد بن عبدالله خاتم پیامبران و بر خاندانش كه پاكان و شفعاء روز جزاء اند ، بالخصوص وصی پیامبر و حبیب او وخلیفه اش بر امتش امیرالمؤمنین و اشرف الوصیین .

اما بعد . با لنتیجه این وصیت نامه ئی است كه گنهكار خطاء پیشۀ لغزش كار كوتاهی كنندۀ نارسا محمد باقر پسر مولی محمد تقی ( نامۀ اعمالشان بدست راستشان داده شود و آنان با حساب آسان محاسبه شوند ) بسوی فرزندانش و خویشانش وعشایرش و رفقایش و همشهر یهایش و دوستانش و سایر مردم با ایمان ، وصیت كرده است . به آنان وصیت میكنم كه البته شهادت میدهم باینكه غیر از آن غیب مطلق معبود بحقی نیست . اویكتا است و برای او شریكی نیست . البته محمد سید انبیاء و نخبۀ اصفیاء بندۀ خدا و فرستادۀ خدا و پیامبر خدا و دوست خدا و فدائی خدا است . و البته امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و امامان یازده گانه از نسل او همانها كه آخرین ایشان قائم آنها است معصومند ، مطهرند ، از جانب خدا واز جانب رسول خدا ( صلوات الله علیه و علیهم اجمعین ) امامت و خلافتشان منصوص است ، و آنان حجتهای خدایند بر خلق و بعد از سید المرسلین اشرف خلایق اند و البته مرگ راست است . و سئوال قبر راست است و بر انگیخته شدن مردگان راست است و آمدن به محشر راست است . و رجعتی كه فقط طایفۀ شیعۀ امامیة بآن قائلند راست است . و البته صراط و ترازوی اعمال و حساب و بهشت و دوزخ راست است . و ( البته جمیع آنچه را كه پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) آورده است همانگونه كه خود بیان فرموده و او صیاء آن حضرت ( علیهم السّلام ) واضح ساخته‌اند راست است . و البته خدا همان غیب مطلق ثابت و آشكار است . بر آن اقاریر زندگی میكنم و بر آن میمیرم و بر آن زنده میشوم ( انشاالله )

سپس مسلمانان و خود خطاء كارم را سفارش میكنم به تقوای خدا متابعت فرمانها ی خدا و دوری از خشمگاههای خدا و توكل برخدا در جمیع امور دنیا و دین و تمسك بریسمان محكم خدا یعنی پیروی آثار ائمه طاهرین ( صلوات الله علیهم اجمعین ) و بكوشش تمام در نشر آثار امامان و ترویج اخبار آنان – چه آنكه در این زمان وسیله‌ئی نمیدانم كه بتوان بدرجات عالیه و سعادات باقیه دست یافت كه محكمتر از آن آثار و اخبار باشد . وعلی التحقیق آنچه از راههای نجات ببركات ائمه هدأ بر من آشكار شد در تصانیف عربی و فارسی خودم به اندازه ئی كه برای طالب حق و یقین كفایت كند ، بیان كردم – بالخصوص در دو رسالۀ عقاید و ( كتاب ) حق الیقین خودم ( و لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم )

سپس البته من فرزندانم را سفارش میكنم به موافقت با هم و رحم و عطوفت با یكدیگر . و اینكه كوچكترشان احترام بزرگترشان را رعایت كند ، و بزرگترشان بر كو چكترشان مهربانی كند . و در هیچ چیزی از كارهاشان اختلاف نكنند كه با لنتیجه دشمنانشان بر آنان چیره میشوند .

و قرار دادم ولایت فرزندان خرد سالانم را و اداء دیونم را و عمل به وصایایم را با نور چشمم و پاره جگرم محمد رضا به نظارت دو فاضل عالم عامل زیرك و پرهیزكار دو ست دلم و پسر برادرم مولانا محمد نصیر و سید نیرومند علامه امیر محمد صالح – با حضور هر دو و اگر هر دو حاضر نباشند هر كدام كه حاضر بودند . پس باید وصی و دو ناظر توافق كنند و باید تراضی نمایند و اهتمام كنند محض خدای تعالی و برای رعایت بعض حقها كه بر آنان دارم اگر معترفند كه البته برای من حقی برذمۀ آنان است .

موارد وصیت
1 - پس وصیت اول من بآنان رعایت اولاد صغیر من و تعلیم آنان و تربیت ایشان است بالطف و رفق و تنگ نگرفتن امر زندگانی بر آنان است .

2 - سپس پرداختن قرضهای من است كه نزد آنان مظنون است و اگر چه بر حسب موازین شرعی اثبات نشده باشد و باید در ابراء ذمۀ من از حقهای خدای تعالی و حقهای مردم كوشش خود را بكار برند .

3 - و دوست میدارم كه اگر در شهر اصفهان مردم مرادر جوار پدرم ( خدا روح او را پاكیزه كناد ) دفن كنند اگر مكانی مناسب میسر شود و اگرچه به برداشتن صفه ئی باشد كه بخارج مفتوح است تا حدی كه احداث قبر و لحدی در آن ممكن شود ، بطریقی كه بآنچه زیر آن است ضرری نر ساند . یا در میان گنبد مقابل قبر پدرم در محلی كه آقا جلال معرف برادر دینی من ( وفقه الله ) میداند . و اگر ممكن شود خرید مكانی نزدیك به مدفن پدرم ( روانش پاكیزه باد ) مانند خانۀ حكیم كه سید حسین علی پسر خواهر م آنرا گرفته است ـ زیرا امكان دارد از بالای شارع یا زیر آن راهی به یکدیگر احداث کنند ـ در این صورت باید بخرند و وقف نمایند برای مدفن من و مدفن فرزندانم و خویشانم .

4 - سپس البته تصانیف خودم را هر آنچه بخط خودم است خواه كل آن بخط من باشد یا بعض آن یعنی نسخه‌های اصل را بر كافۀ مؤمنین وقف نمودم : خواه آن تصانیف عربی باشد یا فارسی و همچنین نسخه‌هائی كه از روی آن برای مردم نسخه برداشته ام و تولیت آنها را به اصلح اولاد ذكورم تفویض كردم سپس به اصلح اولاد اولاد ذكورم و با تساوی در صلاح پس تولیت با اعلم است با تقدم طبقۀ اعلی براسفل – اما مرادم از صالح صالحی است كه آن نسخه‌ها را ضبط كند و به مستحق آنها برساند .
و با فقد صالح بنی اولاد ذكور و اولاد اولاد آنها ( و العیاذ بالله ) پس تولیت مفوض است به اصلح اولاد برادرانم سپس به اصلح اولاد دخترانم سپس به اصلح اولاد خواهر انم . و بانبودن آنان ( والعیاذ بالله ) پس امر تولیت مفوض است به عالم محدث موافق با مسلك من از شاگردانم : خواه با واسطه شاگردم باشد یا بیواسطه و با تعدد و اشتباه در اصلح یا نزاع در جمیع مراتب مزبوره پس تولیت مفوض است بكسی كه قرعۀ شرعیه او را معین میسازد .
وبازنده بودن فرزن عزیز صالح ملا محمد رضا برای متولی سزاوار است كه كتابها را از دست او نگیرد زیرا البته او بمواقع كتابها شناساتر است .

5 - و از فرزندانم خواهش میكنم كه آنان را كه از قدیم بامن مصاحب بوده‌اند ترك نكنند ، و در امور خود كسی را دخالت ندهند كه نه عهد دارد و نه وفاء و نه اندرز میدهد .

6 - و همینگونه تولیت كتابهائی را كه از در آمد حمام وقف نمودم همان حمامی كه سلطان نیكوكار آمرزیده شاه سلیمان ( خدا وی را در بالاترین غرفه‌های بهشت جای دهد ) وقف فرموده ، یه گروه مذكور به ترتیب مسطور تفویض كردم .

7 - و همینگونه تولیت جمیع كتابهائی كه در ابتداء از من بوده یا بعد از رحلت پدرم ( خدا قبرش را نورانی سازد ) بامن بوده مثل كتابهای حدیث از حافظ كاظم و كتابهای حدیث از سید محمد علی ( رحمت خدا بر آن دو ) و کتابهای حدیث از سید نیكوكار شاه ابوتراب ( خدا وی را با ائمه طاهرین محشور فرماید ) و كتابهای سید بزرگوار سید حسن از آل براق ( خدا روحش را شاد فرماید ) و کتابهای میرزا غیاث و غیرها وكتابهای پدرم علامه ( خدامقامش را بلند كناد ) یعنی كتاب تهذیب طی دو مجلد كه محققاً چند بار با نسخه شیخ بهائی مقابله گردیده و مجلد اول از كتاب كافی و كتاب فقیه و كتاب رجال سید مصطفی ( خدااو را رحمت كناد ) كه پدرم بخط شریف خود بر آن حاشیه‌ها نوشته و هر آنچه از تصانیف پدرم ( خدا ملكوت او را پاكیزه كناد ) بخط خود اوست از عربی و فارسی كل آنها بر كافۀ مؤمنین وقف است و همینگونه صحیفۀ كامله كه بخط پدرم است و مجموعۀ مشتمل بر اشعار و غیرها كه بخط پدرم است - و در جمیع آنچه ذكر شد تولیت به ترتیب مذكور است .

وهمینگونه هر قرآنی یا كتاب صحیفه ئی یا دیگر كتابها كه من بر آنها سمت نظارت داشتم یا در آنها سمت تولیت داشتم مگر موقوفه‌ئی كه برخلاف ترتیب مذكور شرطی داشته باشد كه در اینصورت باید بمقتضای شرط رفتار شود .

املاك موقوفه
1 - ملك كربكندی بر مصارف بریه وقف است پس باید درآمد آن جمع آوری شود و در شبهای جمعه و روزهای جمعه و بقیۀ اوقات شریفۀ دیگر صرف فقراء و مساكین از سادات و دیگران بشود .
2 - و همینگونه درآمد زمینیكه در حوالی اشكاوند است كه از اوقاف جدۀ فرزندم محمد رضا است .
3 - و درآمد كاروانسرای واقع در تل عاشقان مصارفش در وقفیت معلوم است .

و سایر وصایا را در ورقه دیگری نوشتم و آنرا در جوف همین ورقۀ وصیت‌نامه گذاردم و جمیع آنها بخط خود من است و مهر من بر آنها است ، پس هركس بعد از اینكه وصیت‌نامۀ مرا شنید آنرا تبدیل كند پس جز این نیست كه گناه تبدیل بر عهده كسانی است كه آنرا تبدیل میكنند .

این وصیت نامه در بیستم از شعبان المعظم سال یكهزار و یكصد و هشت نگاشته شد .

وصیت نامه ابوعلی سینا

وصیت نامه ابوعلی سینا

شیخ الرئیس بوعلی سینا وصیت نامه‌ی خود را برای ابوسعید ابوالخیر که ارادتی خاص نسبت به وی داشت نوشت و فرستاد:
آغاز هر فکر و انتهای هر اندیشه باید خدای باشد. باطن و ظاهر هر شیئی که مورد اعتبار و عبرت او قرارگرفت، باید او را به خدایتعالی توجه دهد و از نظر کردن به خدای چشم را از پلیدی و آلودگی رهایی بخشد. با قدم نفس که به حال قیام در مقام حضور بر پای ایستاده باید عالم ارواح مجرده را سیر نماید و با عقل و خرد خویش آنچه را که از آثار و عظمت مقام ربوبی در آن به اسرار نهفته است، مشاهده کند.
هنگامی که از آن مقام منیع تنزل نمود و به موقف و مقر خود فرود آمد، معبود یکتای خویش را به بیان و لسان خود تسبیح کند و کمال و صلاح را بعینه در آثار او مشاهده کند.
جمال شاهد ازلی را جز بدیده‌ی بصیرت نتوان دید و به کوی او جز با پیر خرد گذر نتوان کرد. ذات کبریایی او قابل ادراک و ابصار نیست. فروغ او است که در باطن و ظاهر و اشیا جلوه‌گر است. برای اینکه هر فردی را به کمال مطلوب خویش رساند. از هر موجودی پرتو نور او ساطع است و در هر ذره از ذرات این نشانه موجود که اوست. خدای یگانه که هستی هر هستی به هستی اوست.
هنگامی که براین حالت تسلط یافت و آن را برای خود علی الدوام حفظ نمود آن وقت است که صورت عالم علوی در آینه‌ی وجودش منعکس شده و انوار جمال الهی در آن راه می یابد. درهمین موقع است که با مراتب عالم ربوبی آشنا شده و از لذتی بهره‌مند می‌شود که در دسترس دیگران نیست، و از وجود خویش آن بهره را می برد، که در خود او و سزاوار آن بوده است.
تزلزل خاطر از او نور سکون و آرامش جایگزین آن گردد. مقام امنی واجد اضطراب تشویق از او برطرف گردد، حقیقت پست عالم دنیوی براو مکتشف و از کیفیت آن به خوبی آگاه گردد و آگاهی او آنچنان خواهد بود که براهل آن رقت آرد و از خدای برآنان طلب غفران کند. در نتیجه خدعه و مکر دنیا را ناچیز و متاع و حکام دنیوی را پست و حقیر شمارد. بیاد خود آرد که متذکر خدای گردد. همیشه از آن ذکر در نشاط و پیوسته از حلاوتش در سرور است. بالأخره کار دنیا و اهل آن او را به تعجب کشاند؛ همانطوری‌ که اهل دنیا از مردی که اهل آخرت باشد در تعجب هستند و باید بداند.
نماز بهترین حرکات است، زیرا در این حرکات طی مراتب کمال میسر است. روزه بهترین سکنات است، زیرا درین سکون رنگ سکون و آلودگی‌های نفس زدوده می‌شود. صدقه بهترین خیرات است، زیرا به سبب آن مصائب و بلایا دور و برطرف می‌گردد و بالأخره باید بداند پاکیزه ترین مسالک تحمل بر شدائد و سختی‌ها و بیهوده‌ترین کارها، ظاهرسازی و ریاکاری است.
تا موقعی که نفس به مختصر شیئی تغییرحال یافته و دگرگون می‌گردد و تا وقتی که توجهش به حدود الفاظ و در پی نزاع قیل و قال است، هرگز از آلودگی ها و پلیدی‌ها خلاص نگشته و پاک نمی‌گردد.
آن علمی که عاری از فساد و با نیتی پاک توأم باشد، بهترین عمل است.حکمت و دانش اساس و مایه‌ی برتری انسان است از غیر و در تحصیل دانش معرفت الهی برهمه مقدم است؛ زیرا شرافت هرعلمی بسته به موضوع آن است."کلمات حق و گفتار پاکیزه به سوی خدای متعال بالا می‌رود، آن را خدای متعال"(یا عملی خالی از خلل و عاری از فساد)رفعت می‌دهد.
باری به همین کیفیت از لفظ دروغ و عاری از حقیقت اعتراض نموده و در مخیله‌ی خویش هم حتی مجال ورود به آن نمی‌دهد، تا برای نفس این صداقت حالتی ثابت گشته و ملکه گردد.
در نتیجه خواب‌هایش راست شده و آنچه در عالم رؤیا مشاهده کند واقعیت خواهد داشت.
در خصوص مشتهیات نفس، یعنی آنچه مورد التذاذ نفس است و از آنها لذت می‌برد، باید استعمال آنها صرفاً برای روبراه آوردن مزاج و نگاه داشتن وجود شخص و بقای نوع باشد.
نسبت به مشروب(خمر) باید شرب و نوشیدن آن را قطع کند؛ هرچند برای دفع مرض، معالجه یا درک لذت باشد.
با هرکسی مطابق باخوی او و حسن سلوکش رفتارنماید. درحدود امکان و به قدر استطاعت مالی خویش بذل و بخشش کند.
برای یاری مردم اکثراً آماده است و در آنچه خلاف طبع و میل اوست آنها را یاری می‌کند. در مورد امور شرعی کوتاهی نمی‌کند. رعایت احکام الهی را نموده و آنها را بزرگ می‌شمارد. اعضا و جوارح خویش را به انجام تکالیف واجبه وامی‌دارد. خدای متعال عمل به این شریعت را برای بندگان خود مقرر فرموده است و به آنان افعالی که تحت اصول مذهب اسلام انجام می گیرد، حکم می‌کند. خدای متعال دوست و دوستدار و والی آن اشخاصی است که آیین مقدس اسلام را پذیرفته و ایمان آورده‌اند و چون ما بحال و دل آن را قبول نموده و گردن نهاده‌ایم. پس خدای متعال ما را بس و برغیر او هم نظر نخواهیم داشت. چه بسیار خوب است آن کسی که ما امورخود را بدوسپرده‌ایم.

برگرفته از:کتاب زندگی ابوعلی سیناـمظفر سربازی

وصیت نامه جلال آل احمد

وصیت نامه جلال آل احمد

این وصیت نامه را نوشتم . به عنوان امر استحبابی پیش از حج . آنچه سهم است در این خانه (50% تمام بنا و الخ) در ده سال پیش به عیال بخشیده شده است که لابد به عنوان مهر خودش قبول خواهد کرد، برق و تلفن و ماشین و دیگر خرت و خورت های زندگی هم مال اوست . نوشته های چاپ شده و نشده ، همه اش زیر نظر عیال و شمس وداریوش و گلستان در اختیار ایشان خواهد بود .آنچه چاپ شده است که شده است و اگر خدای ناکرده به تجدید چاپ رفت زیر نظر آنها است آنهایی که چاپ نشده (یادداشت ها ، سفر نامه ها ، قصه های نا تمام و تمام والخ ...) با نظر همین افراد چاپ شد - البته اگر  مشتری داشت - و در هر صورت درآمد همه این اباطیل در یک صندوق متمرکز خواهد شد که به نظر همان ها ، صرف ادامه تحصیل کسانی از فامیل خود من خواهد شد که پول ندارند و درمانده اند و الخ ... کتاب هایم را نیز به این افراد می بخشم ، میان خودشان قسمت کنند .
غیر از اینها دارایی آخر من
یک جسد خواهد بود . آن هم مال نزدیکترین تالار تشریحی که می توان در محل مرگ من یافت.

جلال آل احمد در وصیت نامه خود آورده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند. ولی پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت گذاشته شد تا بعدها مقبره‌ای در شأن او ایجاد شود و این کار هیچ گاه صورت نگرفت.

وصیت نامه نیما یوشیج

وصیت نامه نیما یوشیج

امشب فکر می کردم با این گذران کثیف که من داشته‌ام-بزرگی که فقیر و ذلیل می‌شود، حقیقتا جای تحسر است. فکر می‌کردم، برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیت‌نامه من باشد.

باین نحو که بعد از من هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد بجز دکتر محمد معین اگرچه او مخالف ذوق من باشد. دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند-ضمنا دکتر ابوالقاسم جنتی عطائی و آل احمد با او باشند. بشرطی که هر دو با هم باشند- ولی هیچ‌یک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده‌اند در کار نباشند. دکتر محمد معین که نسل صحیح علم و دانش است کاغذ پاره‌های مرا بازدید می‌کند. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده‌ام مثل کسی است که او را دیده‌ام.


اگر شرعا می‌توانم قیم برای ولد خود داشته باشم دکتر محمد معین قیم است. ولو این‌که او شعر مرا دوست نداشته باشد -اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همه این اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید. چقدر بیچاره است انسان.

جملات حکیمانه

وصیت نامه حسین پناهی

وصیت نامه حسین پناهی
 
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید
: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم !



موسسه فرهنگی هنری "هات پلات" وابسته به خانواده حسین پناهی، نوشته‌ای تحت عنوان وصیتنامه  حسین پناهی را تکذیب کرد.
در توضیح این موسسه آمده است:
اخیرا مطلبی طنز تحت عنوان "نیم متر قبر مرا کمتر عمیق کنید" در برخی از سایت‌ها و روزنامه‌ها منتشر شد که هیچ ارتباطی با این هنرمند فقید ندارد. در این تکذیبیه آمده است وصیت نامه مذکور هیچ ارتباط و شباهتی به ساختار نوشتاری و ادبیات حسین پناهی ندارد و با مسبب اصلی انتشار آن برخود جدی و قانونی خواهد شد.
حسین پناهی آدم عجیب و غریبی نبود، او را به خاطر افکار فلسفی، معصومیت و تنهایی‌هایش دوست داریم. اینکه عده‌ای با سوءاستفاده از شخصیت هنری ایشان، احساسات دوستداران او را که کم هم نیستند به بازی بگیرند، در شان فرهنگ و هنر ما ایرانیان نیست.

با تشکر
آنا پناهی
موسسه‌ی فرهنگی هنری هات پلات

وصیت نامه دکتر علی شریعتی

وصیت نامه دکتر علی شریعتی

امروز دوشنبه، سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره‌های بیهوده تر، شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه، جا رزرو کردم که گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شوید که هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست نشانهای از تحمیل مدرنیسم قرن بیستم، بر گروهی (که به قرن بوق تعلق دارند). گرچه هنوز از حال تا مرز، احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور،عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم. وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است، چه خواهد بود!؟ جز اینکه همه قرضهایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بیدریغی، تماماً واگذار کنم به همسرم که از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نکردند) و حقوقش و فروش کتابهایم و نوشته‌هایم و آنچه دارم و ندارم، بپردازد که چون خود میداند، صورت ریزش ضرورتی ندارد.

همه امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و اُمل بودن من است. به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است. که دو راه بیشتر در پیش ندارد و به تعبیر درست دو بیراهه: یکی، همچون کلاغ شوم در خانه ماندن و به قارقار کردن‌های زشت و نفرت بار احمقانه زیستن، که یعنی زن نجیب متدین؛ و یا تمام ارزشهای متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن، و عروسکی برای بازی ابله‌ها و یا کالایی برای بازار کسبه مدرن و خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایه‌داری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدّد. و این هر دو یکی است، گرچه دو وجهه متناقض هم. اما وقتی کسی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک چغوک. یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح. مستراح شرقی گردد، یا مستراح فرنگی. و آن گاه در برابر این تنها دو بیراه‌هائی که پیش پای دختران است، سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد میتواند معجزه‌آسا و زمانه شکن باشد، و کودکی تنها در این تند موج این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو میرود تا کجا میتواند برخلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟

گرچه امیدوار هستم که گاه در روح‌های خارق العاده چنین اعجازی سر زده است. پروین اعتصامی از همین دبیرستان‌های دخترانه بیرون آمده، و مهندس بازرگان از همین دانشگاه‌ها، و دکتر سحابی از میان همین فرنگ رفته‌ها، و مصدق از میان همین دوله‌ها و سلطنه‌های «صلصال کالفخارمن حمامستون»، و اینشتین از همین نژاد پلید، و شوایتزر از همین اروپای قسی آدمخوار، و لومومبا از همین نژاد برده، و مهراوه پاک از همین نجس‌های هند و پدرم از همین مدرسه‌های آخوند ریز و به هرحال آدم از لجن و ابراهیم از آزر بُت تراش و ... محمد از خاندان بتخانه دار، به دل من امید می‌دهند که حساب‌های علمی مغز مرا نادیده انگارد و به سرنوشت کودکانم، در این لجنزار بت پرستی و بت تراشی که همه پرده دار بتخانه می‌پرورد، امیدوار باشم.

دوست می‌داشتم که احسان، متفکر، معنوی، پراحساس، متواضع، مغرور و مستقل بار آید. خیلی می ترسم از پوکی و پوچی موج نویها و ارزان فروشی و حرص و نوکر مابی این خواجه، تا شأن نسل جوان معاصر و عقده‌ها و حسدها و باد و بروت‌های بیخودی این روشنفکران سیاسی، که تا نیمه‌های شب منزل رفقا یا پشت میز آبجوفروشی‌ها، از کسانی که به هرحال کاری میکنند بد میگویند، و آنها را با فیدل کاسترو ومائو تسه تونگ و چه‌گوارا می‌سنجند و طبیعتاً محکوم می‌کنند، و پس از هفت هشت ساعت درگوشیهای انقلابی و کارتند و عقده گشایی‌های سیاسی، با دلی پر از رضایت از خوب تحلیل کردن قضایای اجتماعی که قرن حاضر با آن درگیر است، و طرح درست مسائل، آن چنان که به عقل هیچ کس دیگر نمیرسد، به منزل بر‌می‌گردند و با حالتی شبیه به چه‌گوارا و در قالبی شبیه لنین زیر کرسی میخوابند.

و نیز میترسم از این فضلای افواه الرجالی شود: از روی مجلات ماهیانه، اگزیستانسیالیست و مارکسیست و غیره شود و از روی اخبار خارجی رادیو و روزنامه، مفسر سیاسی و از روی فیلمهای دوبله شده به فارسی، امروزی و اروپایی، و از روی مقالات و عکسهای خبری مجلات هفتگی ونیز دیدن توریستهای فرنگی که از خیابان شهر می‌گذرند، نیهیلیست، و هیپی و آنارشیست، و یا نشخوار حرفهای بیست سال پیش حوزه‌های کارگری حزب توده، مارتیالیست و سوسیالیست چپ، و از روی کتابهای طرح نو «اسلام و ازدواج»، «اسلام و اجتماع»، «اسلام و جماع»،اسلام و فلان بهمان ... اسلام شناس و از روی مرده ریگ انجمن پرورش افکار دوران بیست ساله، روشنفکر مخالف خرافات و از روی کتاب چه میدانم، در باب کشورهای در حال عقب رفتن، متخصص کشورهای در حال رشد. و از روی ترجمه‌های غلط و بی‌معنی از شعر و ادب و موزیک و تئاتر و هنر امروز، صاحبنظر وراج چرند باف لفاظ ضد بشر هذیان گوی مریض هروئین گرای خنک، که یعنی، "ناقد" و شاعر نوپرداز...

و خلاصه، من به او«چه شدن» را تحمیل نمیکنم. او آزاد است. او خود باید خود را انتخاب کند. من یک اگزیستانسیالیست هستم، البته اگزیستانسیالیسم ویژه خودم، نه تکرار و تقلید و ترجمه که از این سه «ت» منفور همیشه بیزارم. به همان اندازه که از آن دوتای دیگر، تقی زاده و تاریخ.

از نصیحت نیز هم؛ از هیچ کس هیچ وقت نپذیرفته‌ام و به هیچ کس، هیچ وقت نصیحت نکرده‌ام. هر رشته‌ای را بخواهد میتواند انتخاب کند اما در انتخاب آن، ارزش فکری و معنوی باید ملاک انتخاب باشد، نه بازار داشتن و گران خریدنش. من می دانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ اگر آرایش می‌خواندم یا بانکداری و یا گاوداری و حتی جامعه شناسی به دردبخور (آنچنان که جامعه شناسان نوظهور ما برآنند که فلان ده یا موسسه یا پروژه را «اتود» می‌کنند و تصادفاً به همان نتایج علمی می‌رسند که صاحبکار سفارش داده)، امروز وصیتنامه‌ام به جای یک انشاء ادبی، شده بود صورتی مبسوط، از سهام و املاک و منازل و مغازه‌ها و شرکتها و دم و دستگاهها که تکلیفش را باید معلوم میکردم و مثل حال، به جای اقلام، الفاظ ردیف نمیکردم اما بیرون از همه حرفهای دیگر، اگر ملاک را لذت جستن تعیین کنیم، مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن خلاقه، یک شعر هیجان آور، لذت زیبایی‌های احساس و فهم، و مگر ارزش برخی کلمه‌ها از لذت موجودی حساب جاری یا لذت فلان قباله محضری کمتر است!؟ چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه در عمر لذت می‌برند و چه گاو انسانهایی که فقط از آخور آباد و زیر سایه درخت چاق میشوند.

من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه می‌خواندم و هنر. تنها این دو است که دنیا برای من دارد. خوراکم فلسفه و شرابم هنر و دیگر بس! اما من از آغاز متاهل بودم. ناچار باید برای خانواده‌ام کار میکردم و برای زندگی آنها زندگی می‌کردم. ناچار جامعه شناسی مذهبی و جامعه شناسی جامعه مسلمانان، که به استطاعت اندکم شاید برای مردمم کاری کرده باشم، برای خانواده گرسنه و تشنه و محتاج و بی‌کسم، کوزه آبی آورده باشم.

او آزاد است که یا خود را انتخاب کند و یا مردم را، اما هرگز نه چیز دیگری را، که جز این دو، هیچ چیز در جهان به انتخاب کردن نمی‌ارزد، پلید است، پلید فرزندم! تو میتوانی «هرگونه بودن» را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چهارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب، سخن گفتن بی معنی است، که این کلمات ویژه خدا است و انسان، و دیگر هیچ کس، هیچ چیز.

انسان بودن یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان) و میآفریند (خود را و جهان را) و تعصب می‌ورزد و میپرستد و انتظار می‌کشد و همیشه جویای مطلق است. جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه می‌زند. اگر این صفات را جز ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که می‌بینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری همه دارد پایمال میشود. انسان در زیر بار سنگین موفقیت‌هایش دارد مسخ میشود، علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل میکند. تو هرچه میخواهی باشی باش، اما... آدم باش.

اگر پیاده هم شده است سفر کن. در ماندن می‌پوسی هجرت کلمه بزرگی در تاریخ «شدن» انسانها و تمدنها است. اروپا را ببین. اما وقتی که ایران را دیده باشی، و گرنه کور رفته‌ای، کر باز گشته‌ای. آفریقا مصراع دوم بیتی است که مصراع اولش اروپا است در اروپا مثل غالب شرقی‌ها بین رستوران و خانه و کتابخانه محبوس ممان. این مثلث بدی است. این زندان سه گوش همه فرنگ رفته‌های ماست. از آن اکثریتی که وقتی از این زندان به بیرون می‌گشایند و پا به درون اروپا می‌گذارند، سر از فاظلاب شهر بیرون میآورند، حرفی نمیزنم که حیف از حرف زدن است! اینها غالباً پیرزنان و پیرمردان خارجی دوش و دختران خارجی گز فرنگی را با متن راستین اروپا عوضی گرفته‌اند. چقدر آدمهایی را دیده‌ام که بیست سال در فرانسه زندگی کرده‌اند و با یک فرانسوی آشنا نشده‌اند. فلان آمریکایی که به تهران میآید و از طرف مموشهای شمال شهر و خانوادههای قرتی لوس اشرافی کثیف عنتر فرنگی احاطه میشود، تا چه حد جوّ خانواده ایرانی و روح جاده شرقی و هزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس کرده است؟

اگر به اروپا رفتی، اولین کارت این باشد که در جائی اتاق بگیری که به خارجیها اتاق اجاره نمی‌دهند. در محله‌ایکه خارجیها سکونت ندارند. از این حاشیه مصنوعی بی‌مغز آلوده دور باش. با همه چیز در آمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن، نه سخت است و نه با ارزش. «کن مع الناس و لا تکن مع الناس» واقعاً سخن پیغمبرانه است.

«واقعیت، خوبی و زیبایی» در این دنیا جز این سه هیچ چیز دیگر به جستجو نمی ارزد، نخستین با اندیشیدن، علم. دومین با اخلاق، مذهب. و سومین با هنر، عشق، می تواند تو را از این هر سه محروم کند. یک احساساتی لوس سطحی هذیان گوی خنک. چیزی شبیه جواد فاضل، یا متین ترش نظام وفا، یا لطیف ترش لامارتینیا احمق ترش دشتی و کثیف ترش بلیتیس! ونیز می‌تواند تو را از زندان تنگ زیستن، به این هر سه دنیای بزرگ پنجره‌‌ای بگشاید و شاید هم ... دری و من نخستینش را تجربه کرده‌ام و این است که آنرا دوست داشتن نام کرده‌ام. که هم، همچون علم و بهتر از علم آگاهی بخشد وهم، همچون اخلاق روح را به خوب بودن می کشاند و خوب شدن وهم، زیبایی و زیبائی‌ها (که کشف میکند، که میآفریند، چقدر در همین دنیا بهشت‌ها و بهشتی‌ها) نهفته است. اما نگاه‌ها ودل‌ها همه دوزخی است، همه برزخی است و نمی‌بیند و نمی‌شناسد، کورند، کرند، چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هست و نمی‌شنوند. همه جیغ و داد و غرغر و نق‌نق و قیل و قال و وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.

وای که چقدر این دنیای خالی و نفرت بار برای فهمیدن و حس کردن سرمایه‌دار است، لبریز است. چقدر مایه‌های خدایی که در این سرزمین ابلیس نهفته است. زندگی کردن وقتی معنی می‌یابد که فن استخراج این معادن ناپیدا را بیا‌موزی و تو میدانی که چقدر این حرف با حرفهای ژید به ناتانائلش شبیه است، با آن متناقض است! تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو می کنم، تصادف با یکی دو روح خارق العاده، با یکی دودل بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست. چرا نمی‌گویم بیشتر؟ بیشتر نیست! «یکی» بیشترین عدد ممکن است. دو را برای وزن کلام آوردم و نیست گرچه من به اعجاز حادثه‌یی، این کلام موزون را در واقعیت ناموزون زندگی‌ام به حقیقت داشتم، برخوردم (به هر دو معنی کلمه).

کویر را برای لمس کردن روحی که به میراث گرفته‌ام و به میراثت میدهم بخوان و آن دست خط پشت عکسم را که در پاسخ خبر تولدت فرستادم برای تنها و تنها (نصیحت) که در زندگیم مرتکب شده‌ام حفظ کن.

اما تو، سوسن ساده مهربان احساساتی زیبا شناس!منظم و دقیق و تو، سارای رند عمیق. عصیانگر مستقل! برای شما هیچ توصیه‌ای ندارم. در برابر این تندبادی که بر آینده پیش ساخته شما می‌وَزد، کلمات، که تنها امکاناتی است که اکنون در اختیار دارم، چه کاری میتوانند کرد؟ اگر بتوانید در این طوفان کاری کنید، تنها به نیروی اعجازگری است که از اعماق روح شما سَر زند، جوش کند و اراده‌ای شود مسلح به آگاهی‌ای مسلط بر همه چیز و نقاد هرچه پیش میآورند و دور افکننده هر لقمه‌ای که میسازند. چه سخت و چه شکوهمند است که آدمی خود طباخ غذاهای خویش باشد. مردم همه نشخوار‌کنندگانند و همه خورندگان آنچه برایشان پخته‌اند. دعوای امروز بر سراین است که لقمه کدام طباخی را بخورند. هیچ کس به فکر لقمه ساختن نیست. آنچه می‌خورند غذاهایی است که دیگران هضم کرده‌اند. وچه مهوع.

آن هم کی‌ها میسازند؟ رهبران روشنفکران امروز اجتماع ما. آنها که مدل نوین زن بودن شده‌اند. «هفده دی‌ایها» آزاد زنان! این تنها صفتی است که آنها موصوفات راسیتن آنند،آزاد از... عفت کلام اجازه نمی‌دهد. این چادرهای سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید و نه رشد فکری و نه شخصیت یافتن واقعی و نه آشنایی با روح و بینش و مدنیّت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید و آنگاه نتیجه این شد که همان شاباجی خانم شد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو میزند و به جای خانه نشستن و غیبت کردن، شب نشینی می‌کند و پاسور میزند. از خانه به خیابان منتقل شده است.هم اوست که فقط تنبانش را درآورده است و بس. یک ملا باجی، اگر ناگهان تنبانش را در آورد و یا به زور در آوردند چه تغییراتی در نگاه و احساس و تفکر و شخصیتش رخ خواهد داد؟ اما مسأله به همین سادگی‌ها نیست. زن روز آمار داده است که، از ۱۹۵۶ تا ۶۶ (ده سال) مؤسسات آرایش و مصرف لوازم آرایش در تهران پانصد برابر شده است و این تنها منحنی تصاعدی مصرف در دنیا، و در تاریخ اقتصاد است، ونیز تنها علت غائی همه این تجدد بازیها و مبارزه با خرافات و آزاد شدن نیمی از اندام اجتماع که تاکنون فلج بود، زندانی بود و از این حرفها ...اما اینها باز یک فضیلت را دارا‌یند، یعنی یک امتیاز بر رقبای املشان. چه گرفتاری عجیبی در قضاوت میان این دو صف متجانس متخاصم پیدا کرده‌ام. هر وقت آن «ملاباجی گشنیزخانم»ها را می‌بینم می‌گوییم باز هم آنها و هر وقت آن «جیگی جیگی ننه خانم»ها را می‌بینم می گویم باز هم اینها.

و اما تو همسرم، چه سفارشی میتوانم به تو داشت؟ تو که با از دست دادن من هیچ کس را در زندگی کردن از دست نداده‌ای. نه در زندگی، در زندگی کردن به خصوص بدان«گونه» که مرا می‌شناسی و بدان صفات که مرا میخوانی. نبودن من خلائی در میان داشتن‌های تو پدید نمیآورد، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده‌ای، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی، نشانه روح پُر از صداقت و پاکی و انسانیت توست به هرحال، اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصائل شخصیت انسانی من تو اشتباه کرده باشی، در این اصل هر دو هم عقیده‌ایم که: اگر من هم انسان خوبی بوده‌ام همسر خوبی نبوده‌ام، و من به هر حال، آنقدر خوب هستم که بدی‌های خویش را اعتراف کنم، و آنقدر قدرت دارم که ضعف‌هایم را کتمان نکنم و در شایستگی‌ام همین بس که خداوند با دادن تو، آنچه را به من نداده است، جبران کرده است و این است که اکنون احساس محتضر را ندارم. که با بودن تو میدانم که در حالیکه همچون یک محتضر وصیت می‌کنم، نبودن من، هیچ کمبودی را در زندگی کودکانم پدید نمیآورد و تنها احساسی که دارم همان است که در این شعر توللی آمده است که:
برو ای مرد برو چون سگ آواره بمیر
که وجود تو به جز لعن خداوند نبود
سایه شوم تو جز سایه ناکامی و یأس
بر سر همسر و گهواره فرزند نبود

از طرف مالی تنها یادآوری است که به حساب خودم آنچه را از پول خود در هنگام زلزله خرج کردم از حساب شماره ۲ بانک تعاونی و توزیع برداشت کرده‌ام و البته دلم از اینکار چرکین بود و قصد داشتم در عید امسال که قرضی می کنم یا چیزی می‌فروشم، برای پول منزل آن را مجدداً باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی.

آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند (که ماهی پنجاه تومان برای هر محصل در ماههای تحصیلی که نه ماه است، یعنی سالی چهارصد و پنجاه تومان برای هر فرد و بنابراین سالی سه محصل می‌توانند از این بابت درس بخوانند البته با کمکهای اضافی من و خانواده خودش)

کار سوم اینکه، جمعی از شاگردان آشنایم، همه حرفها و درسهای چهار سال دانشکده را جمع و تدوین کنند و منتشر سازند که بهترین حرفهای من در لابه‌لای همین درسهای شفاهی و گفت و شنود‌های متفرقه نهفته است... و نیز کنفرانسهای دانشگاهیم جداگانه و نوشته‌های ادبیم در سبک کویر جدا و نوشته‌های پراکنده فکری و تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشته‌ام جمع آوری شود و نگهداری تا بعدها که انشاالله چاپ شود. و شعرهایم همه به دقت جمع آوری شود و سوزانده شود که نماند مگر «قوی سپید» و «غریب راه» و«در کشور» و «شمع زندان» و درسهای اسلام شناسی از «سقیفه به بعد»، با «امت و امامت» در ارشاد و کنفرانسهای مربوط به حضرت علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایش فرق در اسلام و هرچه به این زمینه‌ها میاید ازجمله «بیعت» در کانون مهندسین و «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» و... همه دریک جلد به نام جلد دوم اسلام شناسی تحت عنوان «امت و امامت» تدوین شود.

اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با گیوز به فارسی ترجمه کند درباره این آثار بخصوص کتاب desalienation des societes musu lmanes مرا وهمچنین مقاله خارجی sociologie d' initiation مرا که با چهار جامعه شناس تحقیق کرده‌ایم و «اوت زتود» چاپ کرده است. کتاب L' ange solitaire را دلم نمیخواهد ترجمه کنند. کار گذشته‌ای و رفته‌ای است.

همه التماس‌هایت را از قول من نثار... عزیزم کن، که آنچه را از من جمع کرده و درباره‌ام نوشته، از چاپش منصرف شود که خیلی رنج میبرم. از دوستانم که در سالهای اخیر به علت انزوایی که داشتم، و خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن فکری و عصبی بود، از من آزرده شده‌اند، پوزش میطلبم و امیدوارم بدانند که دوری از آنها نبود، گریز به خودم بود و این دو یکی نیست.

کتاب «کویر» را با اتمام آخرین مقاله و افزودن «داستان خلقت» یا «درد بودن» (پس از پاکنویسی) تمام کنید و منتشر سازید. مقدمه‌اش تنها نوشته عین‌القضا است. و در اولین صفحه‌اش این جمله توماس ولف: «نوشتن برای فراموش کردن است نه به یاد آوردن».

در پایان این حرفها برخلاف همیشه احساس لذت و رضایت میکنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچ وقت ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است. تنها گناهی که مرتکب شده‌ام، یکبار در زندگیم بود، که به اعوای نصیحت‌گران بزرگتر و به فن کلاه‌گذاری سَرِ خدا، در هیجده سالگی، اولین پولی که پس از هفت هشت ماه کار یکجا حقوق مرا دادند، و پولی که از مقاله نویسی جمع کرده بودم، پنج هزار تومان شد، و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع و شرط بده. من هم از معنی این کثافتکاری بی خبر، خانه کسی را گرو کردم، به پنج هزار تومان و به خودش اجاره دادم ماهی صد تومان. و تا پنج شش ماه، ماهی صد تومان ربح پولم را به این عنوان میگرفتم و بعد فهمیدم که برخلاف عقیده علما و مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش کردم واصل پولم را هم به هم زدم، اما لکه چرکش هنوز بر زلال قلبم هست و خاطرهاش بوی عفونت را از عمق جانم بلند میکند و کاش قیامت باشد و آتش آن شعله‌ها بسوزاندش و پاکش کند. و گناه دیگرم که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید میتوانستم مانع شوم کاری کنم که رخ ندهد نکردم، گرچه نمیدانستم که به چنین سرنوشتی میکشد و نمیدانم چه باید میکردم؟ در این کار احساس پلیدی نمی‌کنم، اما ده سال تمام، گداخته‌ام و هر روز هم بدتر میشود و سخت تر. و اگر جرمی بوده است، آتش مکافاتش را دیده‌ام و شاید بیش از جرم. و جز این اگر انجام ندادن خدمتی یا دست نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناهی سراغ ندارم و خدا را سپاس میگذارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین «شغل» را در زندگی، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم میدانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم این هر دو.

و عزیزترین و گرانترین ثروتی که می‌توان بدست آورد، محبوب بودن و محبتی، زاده ایمان، و من تنها اندوخته‌ام این و نسبت به کارم و شایستگیم ثروتمند، و جز این هیچ ندارم و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آنرا بخورند که، حلال‌ترین لقمه است و حماسه‌ام اینکه، کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان «من» و «مردم» در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمی‌شناخت و فخرم اینکه، در برابر هر مقتدرتر از خودم، متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تراز خودم، متواضعترین.

وآخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی‌توانسته‌اند به سادگی، مقامات حساس و موفقیتهای سنگین به دست آورند، اما آنچه را در این معامله از دست می‌دهند، بسیار گرانبهاتر از آن چیزی است که به دست میآورند. و دیگر این سخن یک لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که «شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یکبار لکه‌دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمیتواند». و دیگر اینکه نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن «متن مردم» است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گـُنگیم. ما از آغاز پیدایش‌مان زبان آنها را از یاد برده‌ایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای‌مان و عبث کننده همه تلاشهای ماست.

و آخرین سخنم به آنها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی می‌کوبیدند اینکه:
دین چو منی گزاف و آسان نبود
روشنتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم مؤمن
پس در همه دهر یک بی ایمان نبود

ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودیی است که، پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی، به معنای علمی کلمه، و آزادی انسانی، به معنای غیر بوروژازی اصطلاح، در زندگی آدمی آغاز میشود.

وصیت نامه امام حسین(ع)

وصیت نامه امام حسین(ع)

امام حسین علیه السلام هنگام حرکت از مدینه به سوی مکه این وصیت نامه را نوشت و با مهر خویش ممهور ساخت و به برادرش محمد حنفیه تحویل داد:

" بسم الله الرحمن الرحیم...؛ این وصیت حسین بن علی است به برادرش محمد حنفیه. حسین گواهی می دهد به توحید و یگانگی خداوند و این که برای خدا شریکی نیست و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست و آئین حق( اسلام) را از سوی خدا( برای جهانیان) آورده است و شهادت می دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پیوست و خداوند همه انسان ها را در چنین روزی زنده خواهد نمود."

امام در وصیت نامه اش پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، هدف خود را از این سفر این چنین بیان نمود:

" من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواسته ام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدم، رسول خدا(ص) و راه و رسم پدرم، علی بن ابی طالب(ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد( و از من پیروی کند) راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند( و از من پیروی نکند) من با صبر و استقامت( راه خود را) در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنی امیه حکم کند که او بهترین حاکم است. و برادر! این است وصیت من به تو و توفیق از طرف خداست، بر او توکل می کنم و برگشتم به سوی اوست."

برگرفته از:کتاب سخنان حسین بن علی علیه لسلام از مدینه تا کربلا

وصیت نامه امام علی(ع)

وصیت نامه امام علی(ع)

حسن و حسین! شما را سفارش می‌کنم به ترس از خدا، و این که دنیا را نخواهید، هر چند که دنیا پی شما بیاید. و دریغ مخورید بر چیزی که به دستتان نیاید. حق را بگویید و برای پاداش (آن جهان) کار کنید. با ستمکار بجنگید و ستمدیده را یاری کنید.
 شما و همه فرزندانم و کسانم و آنها را که نامه من به دستشان می‌رسد، سفارش می‌کنم به ترس از خدا و نظم در امور و آشتی با یکدیگر؛ که من از جد شما شنیدم که می‌گفت:« آشتی دادن میان مردم بهتر است از سال‌ها نماز و روزه.»
 
به خاطر خدا مراعات حال یتیمان را بکنید. آنان را گاه گرسنه و گاه سیر نگه ندارید و نزد خود ضایع شان نکنید؛ و همسایگان تان را دریابید که پیامبر شما سفارش آنها را بسیار می‌کرد، چندان که گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد نمود. و به خاطر خدا قرآن را ارج بنهید؛ مبادا دیگران در عمل به احکام آن بر شما پیشی گیرند؛ و به خاطر خدا به نماز اهمیت دهید که ستون دین شماست؛ و به خاطر خدا تا زمانی که زنده اید، خانه‌ی او را خالی مگذارید که اگر حرمت آن را نگاه ندارید، به عذاب خدا گرفتار خواهید شد؛ و به خاطر خدا در راه خدا به مال و جان و زبان‌هایتان جهاد کنید. با هم متحد باشید، به هم بخشش کنید و مبادا از هم روی برگردانید.
 
امر به معروف و نهی از منکر را وا مگذارید که در غیر این صورت، بدترین افراد، حکمرانی شما را بر دست گیرند و آن گاه هر چه نفرین کنید، خدا از شما نپذیرد. ای پسران عبدالمطلب! چنین نشود که بگویید امیرمؤمنان را کشته‌اند و به این بهانه دست‌هایتان را به خون مسلمانان بی‌گناه آلوده کنید. بدانید جز قاتل من کسی نباید بابت خون من کشته شود. اگر من از این ضربه‌ی او از دنیا رفتم، او را تنها یک ضربه بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مَبُرید که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود:« از بریدن اندام مرده بپرهیزید، هر
چند سگ هار باشد.»