شهید راه حکمت ( سقراط )
سقراط فیلسوف بزرگ یونانی اهل آتن و از تأثیرگذارترین افراد بر فلسفه اسلامی و فلسفهٔ
غرب بود او در 470 یا 469 پیش از میلاد در آتن بهدنیا آمد. پدرش مجسمهسازی سرشناس و
محترم بود. این اعتبار برای سقراط مجالی فراهم آورد تا از بهترین آموزشهای آن زمان آتن، از
حساب و هندسه و نجوم تا شعر کلاسیک یونان را فراگیرد.
سقراط هیچگاه زحمت نگارش اندیشههایش را به خود نداد. تقریبآ هر آنچه امروزه از سقراط
میدانیم، از طریق مشهورترین شاگردش، افلاطون به دست ما رسیدهاست.افکار سقراط
متوجه مفهوم انسانیت شد. تا آن زمان بیشتر تلاشهای فیلسوفان و اندیشمندان، درباره جهان و
چیستی آن بود و این که از چه موادی تشکیل شده و ماده اصلی آن چیست. اما او اعلام کرد که
باید جهانشناسی را کنار گذاشت و به انسان بازگشت، شعار او خودت را بشناس بود.
سقراط در بازار آتن(آگورا) جوانان و متفکران را دور خود جمع میکرد و آنها را به زیر سایهٔ معابد
میکشاند و از آنان میخواست تا سخنان و کلمات خود را تحت تعریف دربیاورند. همشهریان
آتنیاش را تشویق میکرد تا خدایانشان، ارزشهایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار
دهند. تا میدید که مردم به سهولت راجع به عدالت گفتوگو میکنند، وی به آرامی میپرسید
که آن چیست؟ این شرافت، فضیلت، اخلاق و وطندوستی که از آن سخن میگویید؛ چیست؟
جوانانی که دور او جمع میشدند، از گروههای مختلفی بودند:ثروتمندانی چون افلاطون و
آلکیبیادس که از تحلیل هجوآمیز سقراط از دموکراسی آتن لذت میبردند؛ امثال آنتیستنس که
فقر بیاعتنای استاد را میستودند و از آن دینی درست میکردند؛ و آنارشیستهایی(به تعبیر
امروزی) از قبیل آریستیپوس که در آرزوی دنیایی به سر میبردند که در آن بنده و رئیس و
مرئوسی نباشد و همه همچون سقراط کاملآ آزاد باشند.
احترام و علاقهٔ بیحدی که سقراط در نزد شاگردانش داشت، نه تنها به خاطر سابقهٔ افتخارآمیز
او در میدان جنگ، یا بیاعتنایی به مظاهر دنیا؛ بلکه بیش از همه به سبب فروتنی سقراط در
عقل و حکمت بود. او مدعی حکمت نبود، بلکه تنها میگفت که با شور و شوق به دنبال آن
میرود. مبدا فلسفهٔ او همانا اعتراف به جهل خویشتن بود، آنچنان که میگفت: دانم که ندانم
شهید راه حکمت
در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بیاعتقادی به
خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند و قضّات مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدندبر
اساس آنچه افلاطون که خود در جلسهٔ دادگاه حاضر بوده، در رسالهٔ آپولوژی نوشته است؛ در
ابتدا اتهام سقراط به او فهمانده میشود و سپس سقراط در مقام دفاع از خود برمیآید. او منکر
آن است که جوانان را فاسد کرده باشد. سقراط شرح میدهد که نه تنها عموم مردم بلکه معبد
دلفی او را داناترین افراد بشر دانسته، در حالی که تنها علمی که او دارد؛ علم به جهل خویشتن
و ناچیزی علم بشر در برابر علم خداست.
سقراط میگوید که او منکر خدایان آتن است، خود به خدایی یگانه باور دارد. او تعلیم فلسفه را
وظیفهای میداند که از سوی خدا به او محوّل شده و او اطاعت خدا را بر اطاعت مردم ترجیح
میدهد. پس از پایان این خطابه، قضّات حکم به سرکشیدن جام زهر صادر میکنند، و سقراط
خطابهای نهایی ایراد میکند که در آن بیش از پیش، از اعتقادش به زندگی پس از مرگ سخن
میگوید. در نهایت، در حالی که شاگردانش پیشنهاد فرار به او میدهند، او مرگ را به فرار ترجیح
میدهد
انقلاب سقراط در فلسفه
پیش از سقراط، فیلسوفان به طور کلی بروننگر بودند و تلاش میکردند تا پدیدههای جهان را
توضیح دهند. فلسفه با سقراط به مسیر تازهای افتاد. انقلاب سقراط، وارد کردن اخلاق در
فلسفه، اخلاق را در کانون توجّه فلسفه قراردادن و تأکید ورزیدن بر فنّ جدل و استدلال نظری
است. و این کار به معنای دروننگری، روی تافتن از جهان خارج و نظر کردن به انسان و خویشتن
انسان است.
دیالکتیک
روش سقراط که خودش آن را تلنخوس(بازجویی) مینامید، بر اساس سوال و جواب متوالی و
هدفمند بناشده بود؛ به طوریکه سقراط با اختیار موضع طرف مقابل، ابتدا موافقت و همراهی او
را جلب میکرد و سپس تناقضات استدلالهای او آشکار شده و با استفاده از موضع خود
شخص، مدعایش را رد مینمود. در آن دوران سوفسطائیان نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند
و به آنها سفسطه و فن جدل آموزش میدادند وادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد. آنها
خود را دانشمندترین و عالمترین مردمان میخواندند. سقراط بنا بر نتیجهای که در زندگی بدان
رسیده بود، با آنها که ادعای علم و دانش داشتند، به مقابله پرداخت. روش عملی سقراط برای
مبارزه با چنین اشخاصی این بود که با یکی از آنها وارد گفت و گو میشد و میکوشید تا از او
افکارش را درباره موضوعی خاص، مثلاً شجاعت بیرون بکشد. آن شخص در ابتدا فکر میکرد که
حقیقت شجاعت را میشناسد و به آن آگاه است.
سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع میکرد و در آغاز خود را با آن چه شخص
مقابلش میگفت، همراه نشان میداد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث
را به جایی میرساند که شخص مقابل به نادانی خود پی میبرد؛ یعنی به این نتیجه میرسید
که حقیقتا هیچ چیزی را درباره شجاعت نمیداند و به این صورت، سقراط به او میفهماند که
اعتراف به نادانی، بزرگترین دانش است .
سخنانی از او
تمام محبت خود را به یكباره برای دوستت ظاهر مكن؛ زیرا هر وقت اندك تغییری مشاهده كرد تو را دشمن می پندارد.
..............................................................
سخن گفتن به جا و سكوت نمودن به جا نشانه عقل است.
..............................................................
خشم و غضب را به درگاه مردان با اراده راهی نیست.
..............................................................
هیچ كس از قلب شما به شما نزدیكتر و راستگو تر نیست. بنابراین از كسانی كه قلب پاك شما آنان را به خود نمی پذیرد، دوری كنید.
..............................................................
اگر خاموش باشی تا دیگران به سخنت آرند، بهتر كه سخن گویی تا دیگران خاموشت كنند.
..............................................................
مردم هر كدام آرزویی دارند؛ یكی مال می خواهد، یكی جمال و دیگری افتخار. ولی به نظر من دوست خوب از تمام اینها بهتر است.
..............................................................
هیچ كس حق ندارد راضی شود كه در گمراهی و نادانی بماند و نیز كسی نباید حقیقت را پنهان كند.
..............................................................
فاش نكردن اسرار مردم دلیل كرامت و بلندی همت است.
..............................................................
شیرینی یك بار پیروزی به تلخی صدبار شكست می ارزد.
..............................................................
ازدواج كردن و ازدواج نكردن هر دو موجب پشیمانی است.
..............................................................
آنگونه باش كه می خواهی به نظر برسی.
..............................................................
نمی توانم چیزی به دیگران بیاموزم؛ فقط می توانم وادارشان كنم كه بیندیشند.
..............................................................
باید بخوری تا زنده باشی، نه آنكه زنده باشی تا بخوری.
..............................................................
آن انسانی عاقل تر است كه می داند عقلش كمتر است.
..............................................................
ازدواج كنید؛ به هر وسیله ای كه می توانید؛ اگر زن خوب داشته باشید بسیار
خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار زن بدی شوید؛ فیلسوف از آب در می آیید
و این هر دو برای هر مردی خوب است.
..............................................................
انتقام، دلیل سبكی عقل و پستی روح است.
..............................................................
هیچ گنجی به از هنر نیست و هیچ هنری بزرگوارتر از دانش نیست و هیچ پیرایه ای بهتر از شرم نیست و هیچ دشمنی بدتر از خوی بد نیست.
..............................................................
اندیشیدن به سرانجام هر كار باعث رستگاری است.
..............................................................
مرگ ترس ندارد، زیرا خوابی آرام است كه خیالات آشفته در آن وجود ندارد.
..............................................................
در لذتی كه آمیخته به فساد است،
خوشحال نباشید و [ به این ] فكر كنید
كه لذت نمی ماند و فساد می ماند.
............................
دانش پاك در دلهای ناپاك قرار نمی گیرد.
............................
ابله ترین دوستان ما خطرناكترین دشمنان هستند.
..........................................................................................................................................
۱) . هراکلیتوس
۲) . سقراط
۳) . افلاطون
۴) . ارسطو
۵) . ابن سینا
۶) . فارابی
۷) .برتراند راسل
۸) . گوته
۹) .فیثاغورس
۱۰) .رنه دکارت
۱۱) .نیچه
۱۲) . ولتر
۱۳) . سارتر
۱۴) . هانری برگسون
۱۵) . هایدگر
۱۶) . شوپنهاوئر
۱۷) . کانت
۱۸) . بیکن
۱۹) .تاگور
۲۰) .امام محمد غزالی