زندگینامه پائولو کوئلیو
پائولو کوئلیو در 24 اگوست سال 1947 میلادی در شهر ریودو ژانیروی برزیل به دنیا آمد . پدرش پدرو
مهندس و مادرش ایژیا خانه دار بود . وی از همان دوران کودکی و هنگامی که در مدرسه مذهبی سن
ایگناسیو درس می خواند ، استعدادش در نویسندگی را با بردن چند جایزه از نوشتن مقالاتش نشان داد .
بنابراین او مسیر زندگیش را از همان دوران برگزید و تصمیم گرفت نویسنده شود . اما اعلام این تصمیم با
مخالفت شدید پدرش مواجه شد چون او دوست داشت که پسرش مهندس شود . این اختلافات با
رسیدن پائولو به سن نوجوانی به اوج خود رسید . پدرش که رفتارهای او را ناشی از یک بحران روانی
دانست باعث شد که پائولوی جوان تا سن 17 سالگی 2 بار بستری شدن در تیمارستان را تجربه کند .
بعد از سپری کردن دوره درمان در تیمارستان و تجربه های دردناک درمان با دستگاه الکتروشوک ، پائولو
با گروه تاتري آشنا شد و همزمان، به روزنامهنگاری روی آورد . ازنظر طبقهي متوسط آن دوران ، تاتر
سرچشمه فساد اخلاقي بود . بنابراین پدر و مادر پائولو برای سومین بار او را در یک تیمارستان بستری کردند .
بعد از مرخص شدن از بیمارستان روانی ، پائولو عمیقا در دنیای خود فرو رفت وی بعدها از این دوران
بعنوان یکی از بدترین دوران زندگیش نام برد و از تجربیات حاصل از آن رمان ) ورونیکا تصمیم می گیرد
بمیرد ) را نوشت . پائولو پس ازاين دوران، دوباره به تحصيل روي آورد و به نظر ميرسيد ميخواهد
راهي را ادامه دهد كه پدر و مادرش برايش درنظر گرفتهاند. اماخيلي زود، دانشگاه را رها كرد و دوباره به
تاتر روي آورد. اين اتفاق دردههي 1960 روي داد، درست زماني كه جنبش هيپي، درسراسر
جهانگسترده بود. اين موج جديد، در برزيل نيز ريشه دواند و رژيم نظامي برزيل ، آن را به شدت سركوب
كرد. پائولو در سال 1968 کشورش را ترک کرد و به سفر به دور دنیا پرداخت و همراه با جنبش هیپیسم
که بر ضد فرهنگ غرب به وجود آمده بود ، جذب مواد مخدر و جادوی سیاه شد اما چون انسانی
جستجوگر و آرمانگرا بود ، به مظاهر بیرونی هیپیسم بسنده نکرد بلکه به مطالعه آثار کاستاندا ، بودیسم
، ذن بودیسم و ادبیات عرفانی سراسر جهان پرداخت . در این دوران او همیشه موهايش را بلند ميكرد
و براي اعلام اعتراض ، هرگز كارت شناسايي به همراه خود حمل نميكرد.
در همين هنگام، رائول سیشاس آهنگساز معروف برزیلی ، از پائولو دعوت كرد تا شعرترانههاي او را
بنويسد. اولين صفحهي موسيقي آنها با موفقيت چشمگيري روبهرو شد و 500000 نسخه از آن به
فروش رفت. این اولين بار بود كه پائولو پول زيادي به دست ميآورد. اين همكاري تا سال 1976، تا مرگ
رائول ادامه يافت. پائولو بيش ازشصت ترانه نوشت و این دو با هم توانستند صحنهي موسيقي راك برزيل را تكان بدهند.
در سال 1973، پائولو و رائول، عضو انجمن دگرانديشي شدند كه برعليه ايدئولوژي سرمايهداري تاسيس
شده بود و به دفاع ازحقوق فردي هرشخص می پرداخت . آنها انتشار ( کرینگها ) راشروع كردند.
( کرینگها ) مجموعهاي از داستانهاي مصور آزاديخواهانه بود . ديكتاتوري برزيل ، اين مجموعه را
خرابكارانه دانست و پائولو و رائول را به زندان انداخت . رائول خيلي زود آزاد شد ، اما پائولو مدت بيشتري
در زندان ماند، زيرا او را مغز متفكر اين اعمال آزادي خواهانه ميدانستند . مشكلات او به همان جا
ختمنشد . دو روز پس از آزادي اش، دوباره در خيابان بازداشت شد و اینبار او را به شكنجهگاه نظامي
بردند . خود پائولو معتقد است كه با تظاهر به جنون و اشاره به سابقه سه بار بستري اش در بيمارستان
رواني ، از مرگ نجات يافته است .
این تجربییات اثر عمیقی بر پائولو گذاشت و باعث شد وی در سن 26 سالگی تصمیم بگیرد که طبیعی
زندگی کند بنابراین در یک موسسه تولید موسیقی شروع به کار کرد و بازنی ازدواج کرد که چند سال از
خودش بزرگتر بود . این ازدواج مدتی بیش طول نکشید . تا سال 1981 پائولو یک ازدواج ناموفق دیگر را
نیز از سر گذراند ٰ بارها تغیر شغل داد ولی هیچگاه از نویسندگی دست برنداشت .
سرانجام پائولو برای سومین بار تصمیم به ازدواج گرفت و اینبار در سال 1985 با یک دوست قدیمی به
نام کریستینا اویتیسیکا ازدواج کرد ( که این ازدواج تاکنون پایدار و موفق باقی مانده است پائولو و
همسرش فرزندی ندارند ) پائولو و همسرش تصمیم گرفتند که برای ماه عسل سفری به اروپا داشته
باشند و در طی همین سفر آنها از یکی از اردوگاه های مرگ نازی های آلمان به نام داخائو بازدید کردند و
در همین بازدید بود که یکی از مهمترین اتفاقات زندگی پائولو اتفاق افتاد : در حین بازدید از ارودگاه مرگی
که نازیها بیرحمانه ترین شکنجه گاههای خود را در آنجا برپا کرده بودند ، اشراقی ( اشراق یعنی روشن
شدن مساله یا واقعه ای بر شخص که در یک حالت روانی و روحی خاص بر آدم نمایان میشود و اغلب
خبر از یک واقعه را میدهد که قرار است در آینده اتفاق بیافتد ) به پائولو دست داد که باعث شد وی بعد از
سالها تجربه بی ایمانی و تجربه های وحشتناک جادوی سیاه و مواد مخدر ، ایمان مذهبی اش را دوباره
بدست آورد . در همین حالت اشراق، پائولو مردی را دید که دو ماه بعد درکافهای در آمستردام هلند ، با
همان مرد ملاقات کرد و زمان درازی با او صحبت کرد. این مرد که پائولو هرگز نامش را نفهمید، به اوگفت
دوباره به مذهب خویش برگردد و اگر هم به جادو علاقمند است، به جادوی سفید روی بیاورد . همچنین
این مرد به پائولو توصیه کرد که وی جاده سانتیاگو را با پای پیاده طی کند ( جاده سانتیاگو یک جاده
قدیمی زیارتی مربوط به قرون وسطی است که از روستایی در شمال فرانسه شروع شده و به کلیسای
کمپوستلا در اسپانیا ختم می شود ) . پائولو در سال 1986 این جاده را طی کرد و یک سال بعد از این
سفر زیارتی، درسال 1987، اولین کتابش خاطرات یک مغ را نوشت . این کتاب به تجربیات پائولو درطول
این سفر میپردازد و به اتفاقات خارقالعادهی زیادی اشاره میکند که در زندگی انسانهای عادی رخ
میدهد . یک ناشر کوچک برزیلی این کتاب را چاپ کرد و فروش نسبتا خوبی داشت، اما با اقبال کمی ازسوی منتقدان روبهرو شد.
پائولو درسال 1988، کتاب کاملا متفاوتی نوشت: کیمیاگر این کتاب کاملاً نمادین بود و کلیه مطالعات
یازده ساله پائولو را درباره کیمیاگری ، در قالب داستانی استعاره ای خلاصه میکرد . اول فقط 900
نسخه از این کتاب فروش رفت و ناشر، امتیاز کتاب را به پائولو برگرداند.
اما پائولو دست ازتعقیب رویایش نکشید وی با ناشر بزرگتری به نام روکو آشنا شدکه از کار او
خوشش آمده بود . درسال 1990، کتاب بریدا رامنتشر کرد که در آن ، دربارهی عطایای هر انسان
صحبت میکرد. این کتاب با استقبال زیادی مواجه شد و باعث شد کیمیاگر و خاطرات یک مغ نیز دوباره
مورد توجه قرار بگیرند . درمدت کوتاهی ، هر سه کتاب در صدر فهرست کتابهای پرفروش برزیل قرار
گرفت . کیمیاگر ، رکورد فروش تمام کتابهای تاریخ نشر برزیل راشکست و حتا نامش درکتاب رکوردهای
گینس نیز ثبت شد و پائولو به پرفروش ترین نویسنده سال 1998 تبدیل شد . در سال 2002، معتبرترین
نشریهی ادبی پرتغالی به نام ژورنال دلتراس ، اعلام کرد که فروش کیمیاگر، از هر کتاب دیگری در تاریخ
زبان پرتغالی بیشتر بوده است .
به این ترتیب پائولو کوئلیو به بزرگترین پدیده ادبی اواخر قرن بیستم تبدیل گشت و از آن زمان تاکنون هر
کتابی را که منتشر کرده است ، بی درنگ در لیست پرفروشترین کتابهای جهان قرار گرفته است . پائولو
کوئلیو هر سال به بسیاری از کشورهای جهان سفر می کند و با خوانندگانش از نزدیک ملاقات می کند .
خود وی می گوید : من موفقیتم را درک میکنم و از شگفت انگیز ترین پدیده زندگی لذت می برم : روابط
انسانی . هرگز در هیچ کشوری احساس بیگانگی نمی کنم و این احساس بسیازر دلپذیری است . مردم
بسیاری هستند که از مرزهای خود فراتر می روند تا به معنایی برتر دست یابند .
در ماه مه 2000، پائولو به ایران سفر کرد. او اولین نویسندهی غیرمسلمانی بود که بعد از انقلاب سال
1357، به ایران سفر میکرد . او از سوی مرکز بینالمللی گفت و گوی تمدنها ، وزارت فرهنگ و ارشاد
اسلامی، و ناشر ایرانیاش (کاروان) دعوت شده بود . پائولو با انتشارات کاروان قرارداد همکاری بست و
با توجه به این که ایران معاهدهی بینالمللی کپیرایت را امضا نکرده است ، اواولین نویسندهای بود که
رسما از ایران حق التالیف دریافت میکرد. پائولو هرگز تصورش را نمیکرد که در ایران، با چنین استقبال
گرمی روبهرو شود . فرهنگ ایران کاملا با فرهنگ غرب متفاوت بود . هزاران خوانندهی ایرانی در
کنفرانسها و مراسم امضای کتاب پائولو کوئلیو در دو شهر تهران و شیراز شرکت کردند .
پائولو کوئلیو با ثروتی که از فروش آثارش بدست آمده موسسه ای را پایه گذاری کرده است که تحت نظر
همسرش اداره می شود و فعالیتهای فرهنگی هنری و بشر دوستانه ویژه ای انجام می دهد که از آن
جمله می توان به تحقیقات در زمینه باستان شناسی و سرمایه گذاری برای حفظ آثار ماقبل تاریخ در
برزیل ، پرداخت مخارج ترجمه آثار نویسندگان برزیلی ، کمک مالی به کسانی که رویاهایی در سر دارند
که تحقق آنها به نظر پائولو جالب و ارزشمنمد است ، کمکهای مالی به بنگاههای حمایت از کودکان بی
سرپرست و ...
پائولو اعتراف می کند که تنها از خود و از خدای خود می ترسد . او می گوید : من خودم را کاملا نمی
شناسم . هنگامی که انسان در سیر و سلوک معنوی بسر می برد باید به کوچکترین زوایای روح خویش
حساس باشد چون همانطور که ایرانیها می گویند شیطان در جزییات لانه دارد .
جالب است بدانید پائولو کوئلیو معروفترین کتابش یعنی کیمیاگر را با الهام از یکی از داستانهای مثنوی
مولانا نوشته است .
پائولو کوئلیو تاکنون برنده جوایز متعددی شده است که از
آن جمله می توان به این جوایز اشاره کرد :
1996 – برنده نشان شوالیه ادب و هنر فرانسه
1999 – برنده نشان لژیون دونور دولت فرانسه
2001 – برنده جایزه ادبی بامبی از کشور آلمان
2002 – برنده جایزه هنری پلانتاری از باشگاه بوداپست در فرانکفورت