زندگینامه نظامي

خلاصه : جمال الدين ابو محمد الياس بن يوسف نظامي از شاعران بزرگ زبان فارسي است.

نظامي از شاعران سده ششم(614-530) و عصر سلجوقي است كه خمسه او از پر آوازه ترين

منظومه هاي زبان فارسي است. نظامي توانست شعر تمثيلي را در زبان فارسي به حد اعلاي

تكامل برساند. او در انتخاب الفاظ و كلمات مناسب، ايجاد تركيبات خاص تازه، ابداع و اختراع معاني

و مظامين نو و دلپسند در هر مورد، تصوير جزئيات و نيروي تخيل و دقت در وصف، ايجاد مناظر

رائع و ريزه كاري در توصيف طبيعت و اشخاص و احوال و بكار بردن تشبيهات و اسعتارات مطبوع و

نو، در شمار كساني است كه بعد از خود نظيري نيافته است.
 والدين و انساب : نظامي به سال 530 يا 540 هجري در گنجه متولد شد. پدر او، يوسف بوده و

مادرش رئيسه نام داشت. برخي اصل او را از عراق، نواحي قم و تفرش مي دانند. هر چند كه او از زادگاه خود خشنود نبود، اما تمام عمر خود را در گنجه سپري كرده است.[دكتر روشن، همان، ص9 ]
 تحصيلات رسمي و حرفه اي : نظامي نيز مانند تمام بزرگان دانش و ادب در زمان جواني به

دانش اندوزي و كسب هنر و كمال اشتغال داشت. او به دليل كوشش و رنج بسيار در راه فرا

گرفتن دانش و ادب به آن مقام و مرتبه عالي در فرهنگ و سخنوري رسيده است.[دكتر شهابي،

همان، ص29 ]. با مروري در آثار نظامي اهتمام بسيار او در كسب دانش هاي زمان را يم توان

مشاهد ه نمود چنانكه آورده است: به بازي نبردم جهان را به سر- كه شغلي دگر بود جز خواب و

خور نخفتم شبي شاد بر بستري- كه نگشادم آن شب ز دانش دري چون نظامي در فراگيري

علوم رايج رنج مي برد و همروزگاران خود را از خود فروتر مي يابد. به خود ستايش مي پردازد: ز

چندين سخنگو سخن ياد دار- سخن را منم در جهان يادگار سخن چون گرفت استقامت به من-

قيامت كند تا قيامت به من منم سر و پير اي باغ سخن- به خدمت ميان بسته چون سرو من

[ دكتر روشن، محمد، نظامي گنجه اي، ماهنامه كلك، فروردين 1370، شماره 13، ص10 ]
 استادان و مربيان : بنابر بعضي اقوال، نظامي در طريقت و سيرو سلوك از مريدان اخي فرج

زنجاني شمرده مي شد.[نثر آفرينان، جلد ششم، ص 54 ]
 هم دوره اي ها و همكاران : نظامي در زمان حيات خود از دوستي و همارهي افراد زيادي

برخوردار بود. وي با اكثر معاصران خود روابط حسنه اي داشت. از جمله شاعران معاصر او،

خاقاني و عوفي مي باشند. گويند كه نظامي به آنها ارادت خاص داشته و حتي در مرگ خاقاني،

مرثيه اي سروده است.[اثر آفرينان، زندگينامه نام آوران فرهنگي ايران، جلد ششم، زير نظر دكتر

عبدالحسين نوايي، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1380، ص 54 ]
 همسر و فرزندان : نظامي با زني كه امير در بند او را تحفه فرستاده بود، ازدواج كرد، او را

عاشقانه دوست مي داشت. مثنوي خسرو شيرين را متاثر از دوران خوش زندگي با همسرش

مي داند كه آفاق نام داشت. كه در جواني چشم از جهان فرو بست . حاصل اين وصلت پسري

بنام محمد است. نظامي پس از مرگ آفاق دوبار ازدواج نمود كه علت آن مرگ زود هنگام

همسرانش بود. [دكتر روشن، همان، ص9 ]. نظامي به همسران خود احساسات لطيف و علاقه

و محبتي خاص داشت. اين امر را مي توان در مثنويهاي عاشقانه او و مضامين دقيق و خيالات

باريك وي يافت. نظامي مرگ شيرين، قهرمان داستان و مظهر يك زن خوب را، كه در آغاز جواني و

بهار زندگي با آنهمه زيبايي و دلبري رخت از جهان كشيد و در زير خاك پنهان شد، شبيه مرگ

«‌آفاق» معشوق و محبوب جوانمرگ خود مي داند، و چنين مي آورد: در اين افسانه شرط است

اشك راندن - گلابي تلخ بر شيرين فشاندن بحكم آنكه آن كم زندگاني- چو گل بر باد شد روز

جواني سبكرو چون بت قبچاق من بود- گمان افتاد خود كآفاق من بود. همايون پيكري نغز و

خردمند- فرستاده بمن داراي دربند. [دكتر شهابي، همان، صص -23 ]
 وقايع ميانسالي : در زمان نظامي خرافات و اعتقاد به سعد نحس بودن كواكب وجود داشت.

چون نظامي خود داراي فكر بلند بوده و در علوم عقلي و نقلي تبحر داشت، برخلاف مردم آن

زمان كه عموماً‌معتقد به تأثير نجوم و سعد و نحس كواكب و ايام هفته و ماه بودند با كمال

صراحت و شجاعت عقيده علمي خود را كه مخالف عقايد عمومي آن زمان بود بيان مي كند، و

مي گويد ستارگان نيز خود مخلوق واجب الوجود هستند و هيچگونه تأثيري در سرنوشت و آينده

فرزندان آدم ندارند.[دكتر شهابي، همان،صص-34 ]
 زمان و علت فوت : در زمينه تاريخ فوت نظامي اختلاف نظر وجود دارد ولي برخي تذكره نويسان

با اشاراتي كه در ابيات مثنويهاي نظامي بوده، تا حدودي توانسته اند به آن سالها پي ببرند و آنها

به اختلاف سالهاي 602،604 و 614 را ذكر نموده اند. نظامي در گنجه درگذشت و مدفن وي تا

اواسط عهد قاجار باقي بود، بعد از آن رو به ويراني نهاد تا اين كه به وسيله دولت محلي آذربايجان

شوروي سابق مرمت شد.[اثر آفرينان، جلد ششم، ص55 ]
 همفكران فرد : نظامي به دليل سبك خاص ادبي كه داشت، مورد توجه بسياري قرار گرفته

اتس. از جمله شاعراني كه از آثار نظامي تقليد كرده اند عبارتند از: امير خسرو دهلوي، جامي،

هاتفي، قاسمي، وحشي، عرفي، مكتبي، فيضي فياضي، اشرف مراغي و آذر بيگدلي. [نثر

آفرينان، جلد ششم، ص 54 ]. خواجوي كرماني، هلالي جغتايي، مولانا هاشمي كرماني، مولانا

نويدي شيرازي،[دكتر شهابي، همان، ص دو ]
 آرا و گرايشهاي خاص : نظامي بغير از شاعري و سخنوري در علوم عقلي بويژه در فلسفه،

منطق، رياضيات و نجوم سرآمد بود. او در علوم نقلي نيز هماننده اخبار، قرآن، فقه، احاديث تبحر

و مهارت كامل داشته است.[دكتر شهابي، همان، ص31 ] اشعار نظامي در توحيد و استدلال بر

يگانگي خداوند و رد بر طبيعيون و اهريون مي باشد. كه در مثنويهاي پنجگانه او با استدلالهاي

گوناگون و تعبيرات مختلف آمده است، قدرت بيان و برهان و وفور و كثرت اطلاع او در اين زمينه از

شهرت بسياري برخوردار است.[همان،ص33 ] نظامي معتقد بود كه بدون فراگرفتن دانش و تنها

با تكيه بر فكر و قريحه نمي توان به پايگاه بلندي رسيد. هرچند كه پيوند او با مكتبهاي صوفيان به

درستي روشن نيست، اما از سخن و شعر او بر مي آيد كه انساني وارسته و به دور از وابستگي

بوده است. وي بويژه از پيوستن به دربارها و ارباب دولت پرهيز داشته است.[دكتر روشن،

همان،ص 10 ] نظامي هيچگاه در مدح مبالغه ننمود و براي جلب نظر حكمرانان، شعر نساخت او

بخصوص در اواخر عمر گوشه گير و آزاده زيست و گردن در پيشگاه امر فرود نياورد.[صوفي، ليلا.

زندگينامه شاعران ايران. چاپ دوم- تهران: انتشارات جاجرمي، 1378، صص 8-67 ] نظامي آنچه

از قول حكما و فلاسفه يونان، درباره چگونگي آفرينش و نخستين آفريده بيان مي كند موافق

عقيده و مذهب فلاسفه است. ولي آنچه را بعنوان گفته و راي خود اظهار مي دارد، موافق عقيده

حكما و دانشمندان اسلامي است كه نخستين آفريده را عقل مي دانند.[دكتر شهابي، همان،ص 37 ]
 چگونگي عرضه آثار : مقام علمي نظامي در غرب و شرق زبان زد همگان مي باشد. بعنوان

مثال، يان ريپكا، هفت پيكر نامي را به زبان فرانسوي ترجمه نموده است. و يلهلم باحز،

خاورشناس آلماني نيز درباره نظامي بحث و تحقيق كرده، و همچنين ويلسون خاورشناس

انگليسي، هفت پيكر نظامي را به انگليسي برگردانده است. در سال 1812 ميلادي دو نفر از

فضلاي هند بنام هاي بدرالدين علي و مير حسين علي، اسكندر نامه را با نام منتخب شروح

اسكندر نامه به چاپ رساندند. علاوه بر آن برتلس، دانشمند روسي نيز در مورد نظامي تحقيقاتي

انجام داده است . يك خاور شناس روسي ديگر بنام فرانسوا اردمان منتخبي از اسكندر نامه

نظامي را تحت عنوان جنگ روس و روم به چاپ رسانيده است. بعد از آن يك متشرق ديگر روسي

بنام لوئي اسپيتز ناجل كتابي بنام لشكر كشي اسكندر كبير نوشت كه مطالب آنرا از اسكندرنامه

نظامي اقتباس كرده بودم هربرت دودا، متشرق چكسلواكي نيز كتاب فرهاد و شرين را چاپ و

منتشر كرده است. دكتر عبدالنعيم محمد حسن مصري هم كتابي بنام نظامي الگنجوي شاعر

الفضيله در مصر به چاپ رسانيده است. [دكتر شهابي، علي اكبر، نظامي شاعر و داستانسرا،

تهران: كتابخانه ابن سينا، بي تا ،صص 10-2 ] در مورد ارزش يا اهميت آثار نظامي در جهان آمده

است : رمضاني كاتب، قسمت اول اسكندر نامه نظامي را بنا به درخواست آقاي ريچارد جانسن

استنساخ نمود، و قسمت دوم اسكندر نامه نيز توسط شخصي موسوم به ميرعليخان به همين

شخص انگليسي تقديم گرديد. [دكتر اختر، محمد سليم، استعمار گران انگليسي هند و

شخصيت . آثار حكيم نظامي گنجوي، نامه اقبال، ياد نامه اقبال يغمائي( 45 گفتار در زمينه

تحقيقات ايراني). تهران: انتشارات هيرمند،1377، ص 389) ] انگليسي ها در قرون جديد از آثار

نظامي به منظور آموزش زبان فارسي به كارمندان شركت هند شرقي استفاده مي كردند،

همانند كليات نظامي، مخزن الاسرار، اسكندر نامه و خمسه نظامي[همان،ص 390 ]بدان جهت

چاپهاي متعددي از آن آثار به عمل آورده اند.[همان، صص94-392 ]

اشعار زیبای نظامی

بسم‌الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
 

.......................................................................... 

ای همت هستی زتو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده 
آنچه تغیر نپذیرد توئی
وانکه نمردست و نمیرد توئی 
ما همه فانی و بقا بس تراست
ملک تعالی و تقدس تراست 
هر که نه گویای تو خاموش به
هر چه نه یاد تو فراموش به 

ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد زنده و فرسوده ما 
پیش تو گر بی سر و پای آمدیم
هم به امید تو خدای آمدیم 
یارشو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره بیچاره‌گان 
قافله شد واپسی ما ببین
ای کس ما بیکسی ما ببین 
بر که پناهیم توئی بی‌نظیر
در که گریزیم توئی دستگیر 
جز در تو قبله نخواهیم ساخت
گر ننوازی تو که خواهد نواخت  
درگذر از جرم که خواننده‌ایم
چاره ما کن که پناهنده‌ایم 

..........................................................................  

خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدائی تو راست 
پناه بلندی و پستی توئی
همه نیستند آنچه هستی توئی 
همه آفریدست بالا و پست
توئی آفریننده‌ی هر چه هست 
توئی برترین دانش‌آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک 
چو شد حجتت بر خدائی درست
خرد داد بر تو گدائی نخست...   
توئی کافریدی ز یک قطره آب
گهرهای روشن‌تر از آفتاب 
تو آوردی از لطف جوهر پدید
به جوهر فروشان تو دادی کلید   
نبارد هوا تا نگوئی ببار
زمین ناورد تا نگوئی ببار 
جهانی بدین خوبی آراستی
برون زان که یاریگری خواستی.. 
ز گرمی و سردی و از خشک و تر
سرشتی به اندازه یکدیگر 
چنان برکشیدی و بستی نگار
که به زان نیارد خرد در شمار 
مهندس بسی جوید از رازشان
نداند که چون کردی آغازشان 
نیاید ز ما جز نظر کردنی
دگر خفتنی باز یا خوردنی 
زبان برگشودن به اقرار تو
نینگیختن علت کار تو 
حسابی کزین بگذرد گمرهیست
ز راز تو اندیشه بی‌آگهیست

..........................................................................  

خوشا روزگارا که دارد کسی
که بازار حرصش نباشد بسی 
به قدر بسندش یساری بود
کند کاری ار مرد کاری بود 
جهان می‌گذارد به خوشخوارگی
به اندازه دارد تک بارگی 
نه بذلی که طوفان برآرد ز مال
نه صرفی که سختی درآرد به حال 
همه سختی از بستگی لازمست
چو در بشکنی خانه پر هیزم است 
چنان زی کزان زیستن سالیان
تو را سود و کس را نباشد زیان 

..........................................................................  

به هنگام سختی مشو ناامید
کز ابر سیه بارد آب سپید 
در چاره‌سازی به خود در مبند  
که بسیار تلخی بود سودمند 
نفس به کز امید یاری دهد  
که ایزد خود امیدواری دهد

..........................................................................  

به هر مدتی گردش روزگار
ز طرزی دگر خواهد آموزگار 
سرآهنگ پیشینه کج رو کند
نوائی دگر در جهان نو کند 
به بازی درآید چو بازیگری
ز پرده برون آورد پیکری 
بدان پیکر از راه افسونگری
کند مدتی خلق را دلبری 
چو پیری در آن پیکر آرد شکست
جوان پیکری دیگر آرد بدست 
بدینگونه بر نو خطان سخن
کند تازه پیرایه‌های کهن 
زمان تا زمان خامه‌ی نخل بند
سر نخل دیگر برآرد بلند 

 .......................................................................... 

دلا تا بزرگی نیاری به دست
به جای بزرگان نشاید نشست 
بزرگیت باید در این دسترس
به یاد بزرگان برآور نفس 
سخن تا نپرسند لب بسته دار
گهر نشکنی تیشه آهسته‌دار 
نپرسیده هر کو سخن یاد کرد
همه گفته خویش را باد کرد 
به بی دیده نتوان نمودن چراغ
که جز دیده را دل نخواهد به باغ 
سخن گفتن آنگه بود سودمند
کز آن گفتن آوازه گردد بلند...

..........................................................................  

فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد 
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است 
اگر بی‌عشق بودی جان عالم  
که بودی زنده در دوران عالم 
کسی کز عشق خالی شد فسردست  
کرش صد جان بود بی‌عشق مردست 
نروید تخم کس بی‌دانه عشق  
کس ایمن نیست جز در خانه عشق 
ز سوز عشق بهتر در جهان چیست  
که بی او گل نخندید ابر نگریست 
شنیدم عاشقی را بود مستی  
و از آنجا خاست اول بت‌پرستی 
اگر عشق اوفتد در سینه سنگ  
به معشوقی زند در گوهری چنگ 
که مغناطیس اگر عاشق نبودی  
بدان شوق آهنی را چون ربودی 
و گر عشقی نبودی بر گذرگاه  
نبودی کهربا جوینده کاه 
بسی سنگ و بسی گوهر بجایند  
نه آهن را نه که را می‌ربایند 
هران جوهر که هستند از عدد بیش  
همه دارند میل مرکز خویش 

 .......................................................................... 

در عشق چه جای بیم تیغ است  
تیغ از سر عاشقان دریغ است 
عاشق ز نهیب جان نترسد  
جانان طلب از جهان نترسد...

 .......................................................................... 

بیا ساقی آن می نشان ده مرا
از آن داروی بیهشان ده مرا 
بدان داروی تلخ بیهش کنم
مگر خویشتن را فراموش کنم 

 .......................................................................... 

بیا ساقی از سر بنه خواب را
می ناب ده عاشق ناب را 
میی گو چو آب زلال آمده است
بهر چار مذهب حلال آمده است 

 .......................................................................... 

آن پیر خری که می‌کشد بار  
تا جانش هست می‌کند کار 
آسودگی آنگهی پذیرد  
کز زیستن چنین بمیرد ...

 .......................................................................... 

کبکی به دهن گرفت موری  
می‌کرد بر آن ضعیف زوری 
زد قهقهه مور بیکرانی  
کی کبک تو این چنین ندانی 
شد کبک دری ز قهقهه سست  
کاین پیشه من نه پیشه تست 
چون قهقهه کرد کبک حالی  
منقار زمور کرد خالی 
هر قهقهه کاین چنین زند مرد  
شک نه که شکوه ازو شود فرد 
خنده که نه در مقام خویش است  
در خورد هزار گریه بیش است...

..........................................................................  

خدایا چون گل ما را سرشتی
وثیقت نامه‌ای بر ما نوشتی 
چو ما با ضعف خود دربند آنیم
که بگزاریم خدمت تا توانیم 
تو با چندان عنایت‌ها که داری
ضعیفان را کجا ضایع گذاری 
بدین امیدهای شاخ در شاخ
کرم‌های تو ما را کرد گستاخ 
و گرنه ما کدامین خاک باشیم
که از دیوار تو رنگی تراشیم 
بیامرز از عطای خویش ما را
کرامت کن لقای خویش ما را 
من آن خاکم که مغزم دانه تست
بدین شمعی دلم پروانه تست 
توئی کاول ز خاکم آفریدی
به فضلم زافرینش بر گزیدی 
چو روی افروختی چشمم برافروز
چو نعمت دادیم شکرم در آموز  
ن

 .......................................................................... 

بزرگا بزرگی دها بی کسم
توئی یاوری بخش و یاری رسم 
نیاوردم از خانه چیزی نخست
تو دادی همه چیز من چیز توست 
عقوبت مکن عذر خواه آمدم
به درگاه تو روسیاه آمدم 
سیاه مرا همه تو گردان سپید
مگردانم از درگهت ناامید 
سرشت مرا که آفریدی ز خاک
سرشته تو کردی به ناپاک و پاک   
خداوند مائی و ما بنده‌ایم
به نیروی تو یک به یک زنده‌ایم 
هر آنچ آفریده است بیننده را
نشان میدهند آفریننده را

..........................................................................