زندگینامه رودکی

رودکی، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.

از کودکی و چگونگی تحصیل او آگاهی چندانی به دست نیست. در 8 سالگی قرآن آموخت و آن

را از بر کرد و از همان هنگام به شاعری پرداخت.
برخی می گویند در مدرسه های سمرقند درس خوانده است. آنچه آشکار است، وی شاعری

دانش آموخته بود و تسلط او بر واژگان فارسی چندان است که هر فرهنگ نامه ای از شعر او گواه می آورد.
رودکی از روزگار جوانی آوازی خوش داشت، در موسیقی و نوازندگی چیره دست و پر آوازه بود.

وی نزد ابوالعنک بختیاری موسیقی آموخت و همواره مورد ستایش او بود، آن چنان که استاد در

روزگار کهنسالی چنگ خود را به رودکی بخشید. رودکی در همان دوره شعر نیز می سرود. شعر

و موسیقی در سده های چهارم و پنجم همچون روزگار پیش از اسلام به هم پیوسته بودند و

شعر به همراه موسیقی خوانده می شد. شاعران بزرگ آنانی بودند که موسیقی نیز می

دانستند.
از هم عصران رودکی ،منجیک ترمذی (نیمه دوم سده چهارم) و پس از او فرخی (429 ق) استاد

موسیقی زمانه خویش بودند. شاعران، معمولاً قصیده هایشان را با ساز و در یکی از پرده های

موسیقی می خواندند. هرکس که صدایی خوش نداشت یا موسیقی نمی دانست، از راوی می

خواست تا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودکی، شعرش را با ساز می خواند .

رفته رفته آوازه رودکی به دربار سامانیان رسید و نصربن احمد سامانی (301 ـ 331 ق) او را به

دربارفرا خواند. برخی بر این گمانند که او پیش از نصربن احمد به دربار سامانیان رفته بود، در آنجا

بزرگترین شاعر دربار سامانی شد. در آن روزگار در محیط ادبی، علمی، اقتصادی و اجتماعی ، آن

چنان تحولی شگرف روی داده بود که دانش پژوهان، آن دوره را دوران نوزایی (رنسانس) ایرانی

می نامند.
بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی، اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان

سامانی، همچنین با تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چون ابوالفضل بلعمی (330

ق) و ابوعلی محمد جیهانی (333 ق)، بخارا به صورت مرکز بزرگ علمی، ادبی و فرهنگی درآمد.


دربار سامانیان، محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شد و شاعران و فرهنگ مداران از راههای دور و

نزدیک به آنجا روی می آوردند.

بهترین آثار علمی، ادبی و تاریخی مانند شاهنامه منصوری، شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده

چهارم هجری)، عجایب البلدان، حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا، ترجمه تفسیر

طبری که چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند، ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی، آثار

ابوریحان بیرونی (440 ق) وابوعلی سینا (428 ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان

برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (313 ق) ابونصر فارابی (339)، ابوریحان بیرونی، ابوعلی

سینا و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (410/416 ق) در این روزگار یا متأثر از آن برآمده

اند.
بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخارا بود که ابوعلی سینا آن را دید و گفت که نظیر آن را هرگز

ندیده است. تأثیر این تحول، نه تنها در آن دوره که در دوران پس از آن نیز پیدا است. رودکی فرزند

چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و به ثروتی افزون دست یافت.

نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود که داستان بازگشت پادشاه از هرات به

بخارا، به خوبی بیانگر آن است.
هنگامی که نصربن احمد سامانی به هرات رفته، دیرگاهی در آن دیار مانده بود، هیچ کس را

یارای آن نبود تا از پادشاه بخواهد که بخارا بازگردد؛ درباریان از رودکی خواستند تا او این وظیفه

دشوار را بپذیرد.رودکی شعر پر آوازه « بوی جوی مولیان آید همی ـ یاد یار مهربان آید همی » را

سروده است.

درباریان و شاعران، همه او را گرامی می داشتند و بزرگانی چون ابوالفضل بلعمی و ابوطیب

مصعبی صاحب دیوان رسالت، شاعر و فیلسوف. شهید بلخی (325 ق) و ابوالحسن مرادی

شاعر با او دوستی و نزدیکی داشتند.

گویند که وی از آغاز نابینا بود، اما با بررسی پروفسور گراسیموف (1970 م) بر جمجمه و

استخوانهای وی آشکار گردید که در دوران پیری با فلز گداخته ای چشم او را کور کرده اند، برخی

استخوانهایش شکسته بود و در بیش از 80 سالگی درگذشت.

رودکی گذشته از نصربن احمد سامانی کسان دیگری مانند امیر جعفر بانویه از امیران سیستان،

ابوطیب مصعبی، خاندان بلعمی، عدنانی، مرادی، ابوالحسن کسایی، عماره مروزی و ماکان

کاکی را نیز مدح کرده است.
از آثار او بر می آید که به مذهب اسماعیلی گرایش داشته است؛ شاید یکی از علتهای کور شدن او در روزگار پیری، همین باشد.
با توجه به مقاله کریمسکی، هیچ بعید به نظر نمی رسد که پس از خلع امیر قرمطی، رودکی را

نیز به سبب هواداری از قرمطیان و بی اعتنایی به مذهب رایج زمان کور کرده باشند.

آنچه مسلم است زندگی صاحبقران ملک سخن ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی در

هاله ای از رمز و راز پوشیده شده است و با اینکه بیش از هزار و صد سال از مرگ او می گذرد،

هنوز معماهای زندگی او حل نشده و پرده ای ابهام بر روی زندگی پدر شعر فارسی سایه

گسترده است. رودکی در پیری با بی اعتنایی دربار روبرو شد و به زادگاهش بازگشت؛ شعرهای

دوران پیری او، سرشار از شکوه روزگار، حسرت از گذشته و بیان ناداری است. رودکی از شاعران

بزرگ سبک خراسانی است. شعرهای اندکی از او به یادگار مانده، که بیشتر به صورت بیت هایی

پراکنده از قطعه های گوناگون است.

سیری در آثار

کامل ترین مجموعه عروض فارسی، نخستین بار در شعرهای رودکی پیدا شد و در همین

شعرهای باقی مانده، 35 وزن گوناگون دیده می شود. این شعرها دارای گشادگی زبان و

توانایی بیان است. زبان او، گاه از سادگی و روانی به زبان گفتار می ماند.

جمله های کوتاه، فعلهای ساده، تکرار فعلها و برخی از اجزای جمله مانند زبان محاوره در شعر او

پیداست. وجه غالب صور خیال در شعر او، تشبیه است.

تخیل او نیرومند است. پیچیدگی در شعر او راه ندارد و شادی گرایی و روح افزایی، خردگرایی،

دانش دوستی، بی اعتبار دانستن جهان، لذت جویی و به خوشبختی اندیشیدن در شعرهای او

موج می زند.

وی نماینده کامل شعر دوره سامانی و اسلوب شاعری سده چهارم است. تصویرهایش زنده و

طبیعت در شعر او جاندار است. پیدایش و مطرح کردن رباعی را به او نسبت می دهند. رباعی در

بنیاد، همان ترانه هایی بود که خنیاگران می خوانده اند و به پهلویات مشهور بوده است؛ رودکی

به اقتضای آوازه خوانی به این نوع شعر بیشتر گرایش داشته، شاید نخستین شاعری باشد که

بیش از سایر گویندگان روزگارش در ساختن آهنگها از آن سود برده باشد. از بیتها، قطعه ها،

قصیده ها و غزلهای اندکی که از رودکی به یادگار مانده، می توان به نیکی دریافت که او در همه

فنون شعر استاد بوده است.

معرفی آثار

تعداد شعرهای رودکی را از صدهزار تا یک میلیون بیت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده، بیش از 1000 بیت نیست که مجموعه ای از قصیده، مثنوی،قطعه و رباعی را در بر می گیرد. از دیگر

آثارش منظومه کلیله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی

به خواسته امیرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است (به باور فردوسی در

شاهنامه، رودکی به هنگام نظم کلیله و دمنه کور بوده است.)

این منظومه مجموعه ای از افسانه ها و حکایتهای هندی از زبان حیوانات فابل است که تنها 129

بیت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنویهای دیگری در

بحرهای متقارب، خفیف، هزج مسدس و سریع به رودکی نسبت می دهند که بیتهایی پراکنده از

آنها به یادگار مانده است. گذشته از آن شعرهایی دیگر از وی در موضوعهای گوناگون مدحی،

غنایی، هجو، وعظ، هزل ، رثاء و چکامه، در دست است.

عوفی درباره او می گوید: " که چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ

کرد و قرائت بیاموخت و شعر گرفت و معنای دقیق می گفت، چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و

رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود. از ابوالعبک بختیار

بر بط بیاموخت و در آن ماهر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسید و امیر نصر بن احمد

سامانی که امیر خراسان بود، او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت و

ثروت و نعمت او به حد کمال رسید.

رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصاً قصیده، مثنوی ، غزل و قطعه مهارت داشته است و از

نظر خوشی بیان در تاریخ ادبیات ایران پیش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری کند.

به واسطه تقرب به امیر نصر بن احمد سامانی (301-331) رودکی به دریافت جوائز و صله

فراوانی از پادشاه سامانی و وزیران و رجال در بارش نائل گردید و ثروت و مکنتی زیاد به دست

آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی هنگامی مه به همراهی نصر بن احمد از هرات به

بخارا می رفته، چهار صد شتر بنه او بوده است.

علاوه بر دارا بودن مقام ظاهری رفعت پایه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از

معاصران او شعرای معروفی چون شهید بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گویندگان

بعد از او کسانی چون دقیقی، نظامی عروضی، عنصری، فرخی و ناصرخسرو از او به بزرگی یاد

کرده اند.

ویژگی سخن

سخنان رودکی در قوت تشبیه و نزدیکی معانی به طبیعت و وصف ،کم نظیر است و لطافت و

متانت و انسجام خاصی در ادبیات وی مشاهده می شود که مایه تأثیر کلام او در خواننده و

شنونده است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مایه اندوه و سستی

باشد مشهود است و این حالت گذشته از اثر محیط زندگی و عصر حیات شاعر نتیجه فراخی

عیش و فراغت بال او نیز می باشد. با وجود آنکه تا یک میلیون و سیصد هزار شعر بنا به گفته

رشیدی سمرقندی به رودکی نسبت داده اند تعداد اشعاری که از او امروزه در دست است به

هزار بیت نمی رسد.
از نظر صنایع ادبی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست، بلکه مغازلات اوست که کاملاً

مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادی پسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط

انگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است.

گذشته از مدایح و مضمون های شادی پسند و نشاط انگیز در آثار رودکی، اندیشه ها و پندهایی

آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده می شود. شاید این اندیشه ها در نزدیکی پیری و

هنگامی که توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد، می توان فرض کرد که این

حوادث در زندگی رودکی، بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را

خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید.

با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری، دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود، جز آنکه بیاد روزهای

خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مویه کند.


نمونه اشعار
زمانه پندی آزاد وار داد مرا ----- زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز ِ نیک ِ کسان گفت تا تو غم نخوری ----- بسا کسا که به روز ِ تو آرزو مند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه ----- کرا زبان نه به بند است پای دربند است


کلیله و دمنه رودکی

مهمترین کار رودکی به نظم در آوردن کلیله و دمنه است، متاسفانه این اثر گرانبها مانند سایر آثار و مثنویهای رودکی گم شده است و از آن جز ابیاتی پراکنده در دست نیست. از ادبیات پراکنده ای که از منظومه کلیله و دمنه و سایر مثنویهای رودکی باقی مانده است می توان فهمیند که صاحبقران ملک سخن لقبی برازنده او بوده است. در شعر او قوه تخیل، قدرت بیان، استحکام و انسجام کلام همه با هم جمع است و بهمین دلیل در دربار سامانیان، قدر و مرتبه ای داشت که شاعران بعد از او همیشه آرزوی روزگار او را داشتند.
زادگاه او قریه بنج از قراء رودک سمرقند است. یعضی او را کور مادر زاد دانسته اند و عقیده برخی بر آن است که در اواخر عمر نابینا شده است. وفات وی به سال 320 هـجری در زادگاهش قریه بنج اتفاق افتاده و در همان جا به خاک سپرده شده است.

«قصیدة خمریة رودکی»

این قصیده را رودکی به افتخار بزرگمردی به نام ابوجعفر صفاری- فرماندار سیستان از سال 301

تا 342 خورشیدی- سروده و در مجلس بزم امیر ابونصر سامانی همراه با ساز خوانده است.

دربارة این ابوجعفر، مؤلف تاریخ سیستان مینویسد:

ابوجعفر مردی بود بیدار و سخی و عالِم و اهلِ هنر و از هرعلمی بهره داشت. روز و شب به

شراب مشغول بودی و به بخشیدن و داد ودِهِش. مردمانِ جهان اندر روزگار او آرام گرفتند. و هیچ

مِهتری به شجاعتِ او نبود اندر این روزگار. و ساعات و اوقات را بخش کرده بود: زمانی به نماز

وخواندن [قرآن]، زمانی به نشاط و خوردنِ [باده]، زمانی کار پادشاهی بازنگریدن، زمانی آسایش

و به خلوت آرامیدن. و ذکر او بزرگ شد نزدیک مِهترانِ عالم.


و اما علت سروده شدن خمریه چنان بود که یک سردار دیلمی به نام ماکان کاکی از طرف امیر

سامانی حاکمیت ری را داشت. ماکان درصدد شد که از اطاعت امیر سامانی بیرون شود. امیر

نصر سامانی از امیر ابوجعفر صفاری که دوست دیرین ماکان بود خواست که نزد ماکان وساطت

کند و او را از عواقف گردنکشی بترساند. ابوجعفر فرستاده‌ئی را به ری نزد ماکان فرستاد. ماکان

ازاو پذیرائی کرد و نزد خود نگاه داشت. شبی درحین مستی به بهانه‌ئی براو خشم گرفته دستور

داد ریشش را تارتار برکندند. سپس چندی اورا نگاه داشت تا ریشش روئید و او را با هدایائی به

سیستان بازفرستاد. ابوجعفر توسط یکی از جاسوسانش از قضیه آگاهی یافته بود؛ وچون

فرستاده به سیستان برگشت، ابوجعفر دسته‌ئی از سواران گزیده و چالاکش را برداشت و تازان

به ری شبیخون زد و ماکان را ربوده به سیستان برد و درآنجا اکرام کرده نزد خود نگاه داشت و

شبها با او به میگساری مینشست. یکشب درحال مستی برماکان بهانه‌ئی گرفت و درخشم شد

و دستور داد ریشهایش را تارتار برکندند. آنگاه ویرا چندی بداشت تا ریشش باز برآمد و اورا مرخص

کرده با احترام به ری برگرداند. داستان این واقعه به امیر نصر رسید و ازکاری که ابوجعفر کرده

بود بسیار خوشش آمد. امیر نصر «یکروز شراب همی‌خورد. گفت: همه نعمتی مارا هست اما

بایستی که ابوجعفر را بدیدیمی. اکنون که نیست باری یادِ او گیریم. وهمه مهترانِ خراسان حاضر

بودند. یاد وی گرفت و بخورد و همه بزرگان خراسان نوش کردند. آنگاه که سةکی به او رسید،

جامِ سةکی سرمُهر کرد و ده پاره یاقوتِ سرخ و ده تخت جامة بیش‌بها و ده غلام و ده کنیزک

ترک با حُلِی وحُلَل و اسبان وکمرها نزدیک وی فرستاد به سیستان. وآن روز برزبانِ امیر خراسان

برفت که اگرنه آنست که بوجعفر قانع است وگرنه آن دل وتدبیر ورای وخرد که وی دارد، همة

جهان گرفتستی. ورودکی این شعر اندر این معنی بگفت». «و ما این شعر را به آن یاد کردیم تا

هرکه این شعر بخوانَد، امیر بوجعفر را دیده باشد؛ که همه چنین بود که وی گفته است».


اصل این قصیده در تاریخ سیستان 93 بیت است

مادرِ می را بکرد باید قربان | بچة اورا گرفت وکرد به زندان
بچة اورا ازاو گرفت نتانی | تاش نکوبی نخست و زاو نکشی جان
جزکه نباشد حلال دور بکردن | بچة کوچک زشیرِ مادر و پستان
تا نخورَد شیر هفت مَه به تمامی | ازسرِ اردیبهشت تا بُنِ آبان
آنگه شایی زروی دین ورَهِ داد | بچه به زندانِ تنگ و مادر قربان
چون بسپاری به حبس بچة اورا | هفت شباروز خیره مانَد وحیران
باز چو آید به هوش، و حال ببیند | جوش برآرَد، بنالد از دلِ سوزان
گاه زَبَر زیر گردد ازغم وگه باز | زیر وزَبَر همچنان ز اندُه جوشان
باز به کردارِ اشتری که بوَد مست | کفک برآرد ز خشم و رانَد سلطان
مردِ حَرَس کفکهاش پاک بگیرد | تا بشود تیرگیش وگردد رخشان
آخر کآرام گیرد و نچخد نیز | درش کند استوار مردِ نگهبان
چون بنشیند تمام و صافی گردد | گونة یاقوتِ سرخ گیرد و مرجان
چند ازاو سرخ چون عقیقِ یمانی | چند ازاو لعل چون نگینِ بدخشان
وَرش ببوئی گمان بری که گل سرخ | بوی بدو داد و مشک و عنبر با بان
هم به خُم اندر همی گدازد چونین | تا به‌گهِ نوبهار و نیمة نیسان
آنگه اگر نیم‌شب درش بگشائی | چشمة خورشید را ببینی تابان
زُفت شود راد، و مردِ سُست دلاور | گر بچشد زاوی، و روی زرد گلستان
وآنکه به‌شادی یکی‌قدح بخورَد زاوی | رنج نبیند ازآن فراز و نه احزان
اندُهِ دهساله را به طنجه رماند | شادی نو را زِ رِی بیارَد و عَمان
با می چونین که سال‌خورده بوَد چند | جامه بکرده فرازِ پنجه و خُلقان
مجلس باید بساخته مَلِکانه | ازگل و از یاسمین و خیری الوان
نعمتِ فردوس گستریده ز هر سوی | ساخته کاری‌که کس نساخته چونان
جامة زرین و فرشهای نوآئین | شهره ریاحین و تخت‌های فراوان
یک صف میران و بلعمی بنشسته | یک صف حُران و پیرصالحِ دهقان
خسرو برتختِ پیشگاه نشسته | شاهِ ملوک جهان امیر خراسان
تُرک هزاران به پای پیشِ صف اندر | هریک چون ماهِ بر دو هفته درخشان
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان | بچة خاتونِ ترک و بچة خاقان
چونش بگردد نبیذِ چند به شادی | شاهِ جهان شادمان و خرم و خندان
از کفِ تُرکی سیاه چشمِ پری روی | قامت چون سرو وزلفکانش چو چوگان
زآن می خوشبوی ساغری بستانَد | یاد کند روی شهریارِ سجستان
خود بخورَد نوش و اولیاش هم‌ ایدون | گوید هریک- چو می بگیرد شادان:
«شادی بوجعفر احمد ابن محمد | آن مِهِ آزادگان و مَفخَرِ ایران»
آن مَلِک عدل و آفتابِ زمانه | زنده به او داد و روشنائی کیهان
آنکه نبود از نژادِ آدم چون او | نیز نباشد اگر نگوئی بهتان
خلق‌ همه ازخاک وآب وآتش و بادند | واین مَلِک از آفتابِ گوهرِ ساسان
فر بدو یافت ملک تیره و تاریک | عَدن بدو گشت نیز گیتی ویران
گرتو فصیحی همه مناقبِ اوگوی | ور تو دبیری همه مدایحِ اوخوان
سام‌سواری که تا ستاره بتابد | اسب نبیند چون او سوار به میدان
باز به روزِ نبرد و کین و حَمِیت | گرش ببینی میانِ مَغفَر و خَفتان
خوار نمایدت ژنده‌پیل بدان‌گاه | ور چه بوَد مست و تیزگشته و غران
وَرش بدیدی سپندیار گهِ رزم | پیشِ سِنانش جَهان دویدی و لرزان
آن مَلِک نیم‌روز و خسروِ پیروز | دولتِ او یوز و دشمن آهوی نالان
عَمرو اِبِن لیث زنده گشت بدو باز | با حَشَمِ خویش و آن زمانة ایشان
رستم را نام اگرچه‌ سخت ‌بزرگ است | زنده بدوی است نامِ رستمِ دستان

 

 

 

 

 

 

 

 

اشعار کوتاه و زیبای رودکی

                                               اشعار کوتاه و زیبای رودکی

..................................................................... 

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر، ار نکته گیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری، مردی

..................................................................... 

نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود

حال من از اقبال تو فرخنده شود

وز غیر تو هر جا سخن آید به میان

خاطر به زار غم پراگنده شود

.....................................................................  

با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلف مشو، آزاد بزی

در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

..................................................................... 

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل

بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم

این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل

.....................................................................  

در منزل غم فگنده مفرش ماییم

وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم

عالم چو ستم کند ستمکش ماییم

دست خوش روزگار ناخوش ماییم

.....................................................................  

ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو

وی گریهٔ طفل بی گناه از غم تو

افغان خروس صبح گاه از غم تو

آه از غم تو! هزار آه ازغم تو!

.....................................................................  

از کعبه کلیسیا نشینم کردی

آخر در کفر بی‌قرینم کردی

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست

ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی!

.....................................................................  

چرخ کجه باز، تا نهان ساخت کجه

با نیک و بد دایره درباخت کجه

هنگامهٔ شب گذشت و شد قصه تمام

طالع به کفم یکی نینداخت کجه

..................................................................... 

در رهگذر باد چراغی که تراست

ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست

بوی جگر سوخته عالم بگرفت

گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست!

.....................................................................  

با آن که دلم از غم هجرت خونست

شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب

هجرانش چنینست، وصالش چونست؟

.....................................................................  

جایی که گذرگاه دل محزونست

آن جا دو هزار نیزه بالا خونست

لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند

مجنون داند که حال مجنون چونست؟

.....................................................................  

بی روی تو خورشید جهان‌سوز مباد

هم بی‌تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد

روزی که ترا نبینم آن روز مباد

 ..................................................................... 

جز حادثه هرگز طلبم کس نکند

یک پرسش گرم جز تبم کس نکند

ورجان به لب آیدم، به جز مردم چشم

یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند

.....................................................................  

در جستن آن نگار پر کینه و جنگ

گشتیم سراپای جهان با دل تنگ

شد دست ز کار و رفت پا از رفتار

این بس که به سر زدم و آن بس که به سنگ

.....................................................................